اغلب مشکل عظمایی با این موارد دارم. معمولاً به معنی دیکشنری بسنده شده و من مدام وسوسه میشوم قید دیگری به جایشان بگذارم که بهنظرم در بافت فارسی درستتر است ولی معنی آن کمی فرق دارد.
مثلاً همین الآن، برای اولی از «در هر صورت» استفاده کردم و خیلی هم خوشم آمده.
هیم!
شاید باید از گندالف بپرسم!
بله، بالاخره هابیت قشنگم را شروع کردهام و البته با ترجمهای که دوست داشتم.
خااااک!!!
مدتی است دوست دارم، از ته دل و با کمال رغبت، صبحها کار نکنم! به عبارت خوشکلتر و دلچسبتر، صبحها مال خودم باشم؛ مال خود خود خودم!
عوضش عصرها و تا پاسی از شب تمرکز دلچسبی برای کار دارم و دلم نمیخواهد، جز برای تجدید قوا و در مواقع لزوم (که لزومش به تشخیص خودم است) در کارم وقفه حاصل شود.
ولی دریغ، دریغ از جبر بیرونی!
الآن برای من دورة کانالهای تلگرامی محسوب میشود؛ چیزی شبیه مثلاً آن روزها که دورة وبلاگی برایم بهشمار میآمد. خب، این روزها اینستاگرام هست، توئیتر و فلان و بهمان هست (و شاید چیزهایی که من نشنیدهام یا از کارکردشان اطلاعی ندارم) اما آنچه برایم بهتر و دلپذیرتر تعریف میشود کانالهای تلگرام است؛ کمعکس (برخلاف اینستا که عکسهایش را میکوبد توی سروصورت آدم و یکی مثل من باید مراقب باشد بعد کمی بالا پایینکردن صفحه بالا نیاورد! (نه از جهت مشمئزکننده بودن عکسها، مه اتفاقاً بیشتر وقتها بهم آرامش هم دادهاند، از جهت پرعکسبودن و شلوغ جلوهکردن)) و برخلاف خیلی از شبکههای اجتماعی، یکطرفهیودنش که انگار مرا پشت در بستهای نشانده باشند و اجازه داشته باشم هر از گاهی نغمهای از پنجرة بالای سرم بشنوم و خودم فضا را تصور کنم ... دقیقاً مثل وبلاگهای آن سالها.
و نهایتش، من غبطه میخورم به حال کسانی که می نویسند؛ کوتاه/ بلند، تلخ/ شیرین/ کممزه، واقعی/ فانتزی، ... هرچه باشد مینویسند و مدیای خودشان را یافتهاند و مثل من هی بالبال نمیزنند و وبلاگشان خاک نمیخورد و نام کاربری یا رمز عبور یادشان نمیرود.
برای همین و اینکه گذاشتن تصویرآسان است، دلم میخواهد کانال تلگرام داشته باشم. ولی سمتش نمیروم! هیممم!
هیمائیل [1]، وقتی دستهایم را بعد از بیست دقیقه ظرفشستن خشک میکردم، هیمهیمکنان گفت: میتوانستی بهجای حرفزدن با خودت یک فصل دیگر از کتاب دوم را گوش بدهی، نعع؟
[1]. هیمائیل موجودی با ذات فرشته اما خردهشیشههای ابلیسی مجسم است که از آن سالهای دور آغاز وجداندرد گرفتنم با من همراه بوده. کار شریفش آن است که درافشانیکردنش با هیمهیم پنهان و آشکاری همراه است؛ در راستای عذابوجدان دادن به من.و یکی از هنرهای پاندای کونگفوکار درونم هم این است که به هیمهیمها و سرتکاندادنهایش وُقعی ننهد!
فکر کنم نگفته بودم که این گسترة رنگهای بلاگاسکای خیلی ناخوشکل است. از این لحاظ، واقعاً دست پرژنبلاگ مریزاد!