هیمائیل [1]، وقتی دستهایم را بعد از بیست دقیقه ظرفشستن خشک میکردم، هیمهیمکنان گفت: میتوانستی بهجای حرفزدن با خودت یک فصل دیگر از کتاب دوم را گوش بدهی، نعع؟
[1]. هیمائیل موجودی با ذات فرشته اما خردهشیشههای ابلیسی مجسم است که از آن سالهای دور آغاز وجداندرد گرفتنم با من همراه بوده. کار شریفش آن است که درافشانیکردنش با هیمهیم پنهان و آشکاری همراه است؛ در راستای عذابوجدان دادن به من.و یکی از هنرهای پاندای کونگفوکار درونم هم این است که به هیمهیمها و سرتکاندادنهایش وُقعی ننهد!
فکر کنم نگفته بودم که این گسترة رنگهای بلاگاسکای خیلی ناخوشکل است. از این لحاظ، واقعاً دست پرژنبلاگ مریزاد!