برای اینکه یادم نرود

ـ برخلاف اعتقادات راسخم، دوباره دست‌به‌دامن رژیم شدم و فکر می‌کنم کمی درمعده‌ام هم تأثیر گذاشته؛ شاید بابت ـ‌ به‌قول قدیمی‌ترهاـ سردی‌هایی است که این روزها طبق دستور رژیمم می‌خورم. لبنیات روزانه‌ام تقریباً دو تا سه‌برابر شده!

ـ این کتاب (به‌قول دوستم) «بنفشه» را باید جدی‌تر تبدیلش کنم به کتاب بالینی. می‌طلبد مدام روخوانی‌اش کنم و بعضی مطالب دوره شود؛ احتمالاً کشف‌وشهود مقبولی روی دهد. بعد، دلم می‌خواهد مطالب «رئالیسم جادویی» از مکتب‌های ادبی را هم خوب بخوانم. بعدش، شاید هرچه زودتر، بروم سراغ آن کتاب درباره‌ی انواع فانتزی.

اگه می‌تونی...

خب عالیجنابان سریال‌ساز!

شما که کاری کردید که فلانی بشود مادرِ مادر خودش، ببینم می‌توانید داستانی بسازید که طرف مادر خودش باشد؟

Obsessed with the show Dark lately on Netflix. Anyone else? Love  @carlottafalkenhayn s character Elisabeth Doppler … | Children  illustration, Illustration, Fox hat

روباه‌های من

[این کتاب] هم،‌ که تصویرگری‌هاش دلم را برده بود، ترجمه و منتشر شد

Image result for ‫کتاب روباه و ستاره‬‎

Image result for ‫کتاب روباه و ستاره‬‎

ولی نمی‌دانم چرا از نزدیک که دیدمش و ورقش زدم دیگر چندان بهش متمایل نبودم!


روباه یا خرس؟ مسئله این است!

همون‌قدر که از روباه خوشم میاد، خرسا رو هم دوست دارم و کپل مپلی و گردوقلمبگی‌شون دلمو می‌بره. تو بچگی هم روباه برام جاذبه داشت و ذهنیتی که توی داستان‌ها و کارتون‌ها براش قائل می‌شدن خیلی مطلوب من بود. خرس‌ها همیشه ساده و قلقلی و مهربون بودن و محبوب‌ترینشون برای من پدینگتونه که اون موقع‌ها، توی انیمیشن عروسکیش، بهش می‌گفتن آقا خرسه. آقا خرسه یه کلاه خوشکل داشت (من اون سال‌ها به‌شدت عاشق کلاه بودم) هرموقع کارش تموم می‌شد از توی کیف بزرگش یه ساندْویچ مربا بیرون می‌آورد و می‌خورد.


(به‌نظرم میاد این ساندویچش توش کاهو داره!) موندم چرا این کلاه اون موقع به چشم من خوشششکل بود؟!

امروز چند دقیقه از اول فیلم پدینگتون2 رو دیدم و کلی قربون‌صدقه‌ش رفتم. خیلی جاهای فیلم، مخصوصاً اونجا که خاله‌شو محکم بغل می‌کنه



یا اول‌تر فیلم که اولین صحنة دیدارشونه


شیرین دیشب:


احوالات کتابی و فیلم و سریالی

جلد دوی هری پاتر تصویرگری‌شده (یکی از آرزوهای برآورده‌شده‌ام) کنار تخت است. گاهی شب‌ها چند صفحه‌ای ازش می‌خوانم و به یاد تمامی آرزوهای این‌چنینی سال‌های دور، حضور حقیقی این یکی را ستایش می‌کنم. تذکره‌الاولیا جان را هم از کتاب‌خانه گرفته‌ام تا شاید رستگار شوم. البته خب غمگین می‌شوم از خواندنش. ولی باید کامل بخوانمش. امیدوارم تراوشات قلم دکتر شفیعی کدکنی نازنین به‌زودی منتشر شود و به فیض برسم.

ف.ر.ن.د.ز. جان را هم گذاشته‌ام دم دست که برای رفع خستگی بین کارم طی روز (و شب، گاهی!) ببینمش. فصل دو را به انتها رسانده‌ام.

حدود دو هفتة پیش هم بالاخره انیمیشن شازده کوچولو (2015) را دیدم و دخترک و آن روباه پارچه‌ای را خیلی دوست داشتم. پیرمردک هم بامزه بود.

جلد دوی نغمة یخ و آتش را هم دیگر دارم به پایان می‌رسانم؛ البته کتاب صوتی‌اش را، که انصافاً خیلی خوب خوانده شده.

فقط نمی‌دانم کلاً چطوری می‌شود که تابستان‌ها هوس می‌کنم رئالیسم جادویی بخوانم. انگار در گرمای مطبوع شکلاتی فضایی دور و نمی‌دانم بلاه بلاه بلاه خاصی غرق می‌شوم با این کار. همیشه هم صد سال تنهایی می‌آید جلو چشمم و وظیفة خواندن ترجمة بهمن فرزانه (البته به‌قول قابل اطمینان استاد جان: ویراست عالی کامران فانی گرامی) بر دوشم سنگینی می‌کند. چون آن دوبار قبلی که خواندمش با ترجمة دیگری بود.