کمی از گذشتههایم دراین خانه را خواندم و چقدر حالم خوب شد و... چقدر متشکر شدم.
یکی از سرهای هیدرا هم، کمی مفتخر به خود، زیر گوشم زمزمه کرد که کاش یک روزی بتواند بعضی نوشتههای اینجا را بسط دهد و تبدیل به متنی شایستهتر کند؛ مثلاً پرروانگارانهاش میشود کتابی کمحجم از جستارهایی در باب... حالا یک چیزی، مثلاً زندگی یا تکهای از آن.
*با توجه به شرایط اقلیمی این روزها
امسال توی ذهنم هفتسینی از شخصیتهای محبوبم چیدم:
سانسا استارک + استارک (آریا)
اسنو (جان) + سوروس اسنیپ (هریپاتری محبوبتر از ایشان هم داشتم ولی با «س» شروع نمیشدند)
سندباد
سلیمان نبی
سیمرغ
سامانتا شاو
سارا استنلی
بین وسایل کاربردی تقریباًهرروزهام، چیزهایی هستند مثل قاشق چایخوری، کارد صبحانه، دو قاشق غذاخوری، یک قاشق سوپخوری، یک قاشق بزرگتر که هنگام غذاپختن از آن استفاده میکنم، ... اینها از دوران کودکیام در خانه پیش چشمم بودهاند. (حتی الآن، با وحشت به قاشق چایخوری خیره شدم و با گوشةناخن سیاهیهای نقشونگار دستهاش را خراشیدم. چیزی مثل زنگار یا ... هستند! فکر میکنم باید حسابی بسابمش و فقط نگهش دارم نه اینکه هرروز ازش استفاده کنم!)
از وسایل قدیمی، چیزی که سالها با آن زندگی کردهایم و استفاده شده؛ حتی گاهی معنای خاصی برایمان داشته، خوشم میآید. مثلاً یادخانهها و خانوادههایی میافتم که دوستشان دارم: خانوادة کینگ و مخصوصاً خاله هتی، خانوادههایی که خانههای بزرگ انباریدار و زیرشیروانیدار دارند و همیشه بعضی تکههای قدیمی را نگه میدارند. خیلی روشن یادم است که در دوران بچکی به این قاشق کوچک و آن کاردها یکطور خاصی نگاه میکردم. درموردشان (بیشتر درمورد کاربردشان) در ذهنم داستان میساختم. مخصوصاً کاردها، چون هیچوقت در آن سن ازشان استفاده نکرده بودم (خب، الآن شده کارد صبحانه، برای من. ولی قدیمها میوهخوری بوده. اندازة بزرگترش هم که نمیدانم چه بلایی سرشان آمده استیکخوری ـما که استیک نمیخوردیم!). چند سال پیش، از مجموعة بشقابهای ملامین دوران کودکیام، 3 تکه را نگه داشتم و بقیه را دور ریختم. چند ماه پیش هم 3 پیشدستی، که پیشترها مال مادربزرگه بود، آوردم تا نگهشان بدارم. ولی هنوز که هنوز است چشمم دنبال آن پارچ و لیوانهای سرامیکی با طرح برجسته و آن جامهای شیشهای است که رویشان عکس یک خانم شاید سلطنتی با لباس پفی بود (دوبار تصویرش را نقاشی کردم با دو رنگ برای پیراهنش؛ زرشکی و سبز تیره). چیزهای دیگری هم هست که دوست داشتم داشته باشمشان ولی مطمئنم بیشترشان سربهنیست شدهاند. شاید بعدها بتوانم ردی از آن بشقاب بزرگ خوشکل بگیرم که رویش تصویر نیمرخ زنی با کلاه پردار نقش بسته بود.
خودشناسی-نوشت:
1. علاقه به خانوادههای ریشهدار که برای همدیگر و خودشان و گذشته احترام قائلند و بهاصطلاح سروسامان و آرامش دارند و احساس شیرین همذاتپنداری با آنها.
2. آن رازی که در اشیا بود؛ در آن سالها که ازشان استفادهای نمیکردم ولی برایم جلوه و معنای خاصی داشتند و ته ذهنم برای کاربردشان در سالهای بعد نقشه میکشیدم.