می پذیری؟»
جبران خلیل جبران
این شعر خیلی شاهرخ مسکوبوار سروده شده!
ــ کتاب دیگری از دیوید سداریس میخوانم (بیا با جغدها دربارة دیابت تحقیق کنیم) و هم قهقهه میزنم و هم میگویم: عجب! چه شبیه! چه درست! و گاه غمگین میشوم و در ذهنم راهکاری برای آن شرایط توصیفشده فراهم میکنم. یکی از واجبات این است که پدرمادرها کتابهای سداریس را بخوانند و درمورد مطالبش فکر کنند. حتی شاید هم پیش از فرزنددارشدن. خبب؟؟
ــ کتاب مهر پنجم هم بهنظرم جالب آمد. در صفحات ابتدایش هستم. بیشتر جالببودنش توصیفاتی درمورد محتوای آن است و برداشت نام آن از کتاب مقدس. تا ببینیم چطور پیش میرود!
ــ هنوز دلم نیامده جلد دوم کتاب حدیث نفس را بخوانم. کمی جرئت میخواهم. انگار قرار است با تمامشدنش با کسانی خداحافظی کنم که نمیخواهم.
ــ فکر میکنم در یکی از کرانههای دنیا، دریای ژرفی داریم به اسم شاهرخ مسکوب که منِ شنانابلد، بیهوا، با موجهایش پیش رفتم و این روزها غرقش شدم. دریای مهربان و بزرگی که میخواهد کمکم کند از خودم و «موجها»ی خودش بهسلامت بیرون بروم.