ثیون از نزدیکشدن به آدمها میترسه (نزدیکشدن آدمها بهش)، سندور کلگن و تا حدی هم وریس از آتش، سر دووس بهخاطر تجربهای که داره و آگاهی از ناتوانیهای خودش از موقعیتهایی که براش خطرناکه دوری میکنه، سرسی از بهفنارفتن خودش و عشقش میترسه، ...
نترسها: آریا لامصصب از هیچی نمیترسه و کلاً کلهخر شده! بهش حسودیم میشه. سانسا هم با لای جرز روزگار گذاشتهشدن ترساش ریخته (اگه من در برابر ترس ضدضربه بشم احتمالاً اینطوریه یا ترکیبی از این و قبلی)، سمول با تجربه و سیاستهای ریزهمیزة خاص خودش و بهخاطر چیزهایی که براش مهم و عزیزند، سر جوراه بر اثر تجربه و تواناییش، لیانا مورمونت فسقلی بابت خونی که تو رگهاشه، ...