«بر لب دریای عشق»

نزدیک به دو هفتة پیش، دو فیلم مستند درمورد ایزابل آلنده دانلود کردم و هنوز، مثل جادوزده‌ها، آن بخش از اشتیاق ذهنی‌ام برای دیدن آن دارد راه معکوس می‌رود؛ مدام از یاد خودم می‌برم چنین فیلم‌هایی در یک‌قدمی من‌اند  برای دیدنشان دست‌دست می‌کنم!

وقتی تشنة تشنه به سرچشمه برسی همین است؛ هی سیراب‌شدن را به تعویق می‌اندازی تا لذت آن نقطة کوچک یا خط باریک وصل به این زودی زایل نشود.

Image result for isabel allende documentary

Image result for isabel allende documentary

و لابد اینجا در کاسیتای محبوبش نشسته

ملاقات با داوینچی

ریاریو: تا حالا موردی شبیه مقاوت داوینچی دیده بودین؟

معمار: یک‌بار؛ خودم.

وقتی معمار پیش از من سعی کرد منو در مسیر لابیرنت هدایت کنه،‌مقاومت کردم.

ریاریو: مقاومتتون چه صورتی داشت؟

معمار: خودم رو در هزارتویی دیدم که خودم ساخته بودم. دنیایی درون  خودش داشت؛ گذشته و حال و آینده. درونش گیر افتاده بودم. سرگردان شده بودم. روح گمشده‌ای بودم؛ درون خودم گم شده بودم.

ریاریو: چطور بر  این دیوانگی  غلبه کردین؟

معمار: دیوانگی نه؛ زندگی باطنی خودم بود؛ سایه‌ةایی روی دیوارهای غار. کی میگه زندگی آدم در لحظه‌ای از این رو به اون رو نمیشه؟ با قطره‌ای آب، از مرگ نجات پیدا می‌کنه.

ریاریو: معمارتون چطور به بیرون هدایتتون کرد؟

معمار: بعد از ساعت‌ها و ساعت‌ها راهنمایی، طناب نجاتی برام انداخت؛ آخرین و خطرناک‌ترین روش: منو مسموم کرد، با این سم. انتخاب زندگی بی‌معناست مگر اینکه مرگ هم انتخاب بشه.

Image result for da vinci's demons season 3 episode 4

فصل 3، اپیسود 4

ـ شیاطین داوینچی با همة به‌دور از واقعیت‌بودنها و ماجرایی بودن‌هایش، معمولاً چند دقیقه‌ای برای گفتن جمله‌های خاص و جذاب دارد که باعث می‌شود از دیدنش پشیمان نشوم و بابت مخدوش‌کردن چهرة داوینچی نازنینم بر سازندگانش خرده نگیرم. البته نمی‌توانم پنهان کنم که از بیشتر ماجراهایش هم خوشم می‌آید!

ـ با این فاصله‌ای که برای دیدن فصل آخرش افتاد، فکر می‌کنم بهتر است فصل 1 و 2 را هم مسلسل‌وار بار دیگر ببینم.

ـ فرزندان میترا (دین باستانی ایرانی)؛ اعضای لابیرنت (اساطیر یونانی)؛ ریاریو با اصالت یهودی و گردن‌نهادگی امروزش به مسیحیت و سرگشتگی‌هایش و در نهایت، انتخاب‌هایش؛ همراهی زو (زرتشت، دوست صمیمی لئوناردو) با او که ممکن است از فرزندان میترا باشد جذابیت‌های فراموش‌نشدنی این سریال‌اند برای من؛ هرچند گاه قدری ضعیف کار شده باشند.

زیستن برای فهمیدن

من و آلفونسو، تا ساعت‌های اولیة شب، در دفترکارمان مجاور سالن تحریریة ال‌ارالدو، مثل دانش‌آموزان ممتاز می‌نوشتیم؛ او سرگرم مقاله‌های معقولش و من مشغول یاددژداشت‌های نامنظم. اغلب از این ماشین‌تحریر به آن ماشین‌تحریر تبادل نظر می‌کردیم. صفت به هم قرض می‌دادیم، درمورد اطلاعات دوطرفه با هم مشورت می‌کردیم؛‌ تا آنجا که در بعضی موارد، مشکل می‌شد فهمید کدام پاراگراف را کی نوشته است [1]

ص 136

1. فکر می‌کنم یکی از شیوه‌های زندگی مطلوب و دوست‌داشتنی، که در واقع دلم به‌شدت برایش پر می‌کشد [2]، همین است! به‌نظرم انسان باید خیلی از لحاظ مادی و غیرمادی، درویش‌گونه/کولی‌وار باشد که فقط به هدف و علاقه‌مندی‌اش برسد. جالب اینجاست که مارکز، در این برهه از زندگی‌اش، مجرد بوده و زیر سی سال. مشتاقم بخوانم و جلوتر بروم تا بفهمم بعد از ازدواج و بچه‌دارشدن، چطور امرار معاش می‌کرده و خانواده‌اش را می‌چرخانده و همچنان نویسندة قهاری باقی مانده. حتی اگر استعداد شگرفی هم داشته، برای مارکزبودن،  تلاش پایاپای و فارغ‌بودن از دغدغه‌های روزمره بسیار ضروری است.

2. قاعدتاً قرار نبود اینطوری بشود ها! (دقایق آخر اپیسود 2  و 3، فصل سوم شیاطین داوینچی)


Image result for da vinci's demons season 3 episode 2

[1]. زیستن برای بازگفتن.

[2]. البته برای زندگی بعدی؛ چون الآن دیگر تا حدی که دلم بخواهد جا افتاده‌ام و می‌توانم خودم را در آغاز راه مطلوب دیگری بدانم که کمی هم مشابه است با آن یکی.

آه که می زند برون/ از سروسینه موج خون!!!

وارد گودریدز جان که می‌شوم، از درودیوارش تبلیغات لباس می‌بارد!

من هم، مسخ‌شده، رویشان کلیک می‌کنم و مسحور رنگ‌ها و طرح‌ها و گل‌ها می‌شوم. بیشتر تصاویر لباس‌ها را، به‌خاطر رنگ و طرحشان، ذخیره می‌کنم تا مدل خود لباس.

Stylish Short Sleeve Patchwork Print Big Hem Maxi Dress

Floral Print Bowknot High Waist Midi Dress

Street Flower Embroidery V-neck Skater DressChic Feather Embroidery V-neck A-line Dress

Street Puff Sleeve V-neck Tied Pink Dress

گودریدز هم می‌داند من دیوانه‌ام؛ هی رگ دیوانگی‌ام را قلقلک می‌دهد.

روز کشف تقریبی «یاما»؛ یا «من چنگ توام، زخمه بزنی، زخمه نزنی، من تن تننم»

... تا چندین سال، نه تنها در همان لغت‌نامه بلکه در چند لغت‌نامة دیگر به زبان‌های متفاوت، چند غلط یافت.. دیگر عادت کرده بود تنهایی لغت‌نامه‌های اسپانیایی، انگلیسی یا فرانسوی را تصحیح کند و اگر بنا بود در اتاق انتظار بماند یا در صف اتوبوس منتظر باشد با در هر یک از آن‌همه صف که باید در زندگی می‌ماند،‌خود را با این کار ظریف میلیمتریِ شکار بچه‌خرگوش در بیشه‌زارهای زبان سرگرم می‌کرد. [1]

زیستن برای بازگفتن، ص 129 [2]

بخت خواندن این کتاب 1-2 هفتة پیش باز شد و فرصت دیدن فصل سوم (آخر) شیاطین داوینچی هم، بعد از حدود سه سال، فراهم آمد. فعلاً که اپیسود اول را دیدم و فکم آویزان است که بالاخره مادر و پسر کی همدیگر را می‌بینند و نتیجة دیدار چه می‌شود و عاقبت ریاریو هم، در انتهای سریال، چیست.

Image result for mithras sons

مافوق آن مدیچی تیره‌پوست (عموی لورنزو، اسم خودش یادم نیست) چیزی به ریاریو گفت که برایم جالب بود:

ریاریوـ مدتیه کابوس می‌بینم؛ چیزهایی از گذشته..

مافوق‌ـ بله جیرولامو، در سفر بزرگمون می‌فهمی سخت‌ترین جنگ‌های ما با خودمونه. [3]

و راهنمایی‌بیشترخواستن برابر بود با روی‌صندلی‌نشستن و شستن چشم‌ها و جور دیگر دیدن!

اسم این انجمن را از خاطر بردم؛ چیزی شبیه تاروس یا مینوتوس در ذهنم مانده (بعدها کم‌کم مشخص می‌شود نامش چه بوده). گویا این انجمن در برابر «پسران (فرزندان) میترا» قرار می‌گیرد. یعنی نبردی نهایی بین این دو فرقه باید در پیش باشد. حالا کی با کی است و می‌ماند ...؟

Image result for mithras sons


[1]. از آن تعبیر «کار ظریف میلیمتریِ شکار بچه‌خرگوش در بیشه‌زارهای زبان» خیلی کیف کردم!

[2]. خودزندگی‌نامة گابریل گارسیا مارکز عزیز، ترجمة نازنین نوذری، انتشارات کاروان.

[3]. مثل نبردی که من در آنم؛ با بخشی از خودم.

بی‌پروا و واقعی

از دیدن فصل دوم آن با ای اضافه خیلی لذت می‌برم. به‌جز آن دو قسمتی که درمورد طلا بود ـ‌که البته جزئیات جالب و خوبی هم داشت‌ـ بقیه‌اش خیلی خیلی خیلی برایم جذاب است؛ مخصوصاً آن آزادی عمیق و انسانی که بچه‌ها (آن و کول و تا حدی دایانا و آن دختر موبور بامزه) احساس می‌کنند و بر اساس آن، پیمان می‌بندند و به دنیایشان نگاه می‌کنند ...

وای که آتش‌ها زیر خاکستر است و به‌زور پنهان‌کردنشان باعث می‌شود زبانه‌هایشان بدجور ما و دیگران را بسوزانند. ولی وقتی پنهان نشود، گرمابخش و روشنی‌دهنده می‌شود.

یک روباه بانمکی توی جنگل هست که گاهی برای دیدن آن به کلبة جنگلی می‌آید؛ روباهی با چهرة نیمه‌سیاه و دمی که نوکش سفید و زیباست. آن جایی به او اشاره می‌کند که مثل خودش نازیبا و متفاوت است.

Image result for the fox in anne series 2017

Image result for the fox in anne series 2017

دیروز و امروز از دست این سریال قاه‌قاهم به هوا بلند بود؛ بیشتر شعفناک است تا خنده‌دار.

ناقلای بنفش

Image result for ‫مایع ظرفشویی پریل تابستان‬‎

هر مایع ظرفشویی، دستشویی، شامپو و ... جدیدی که بخواهم انتخاب کنم، ابتدا آن را بو می‌کنم. بوی این یکی خیلی مرا به وجد آورد؛ طوری که آن بوی تند و شکست‌ناپذیر اکالیپتوس نمونة همیشگی را بی‌خیال شدم  و تصمیم گرفتم این یکی را امتحان کنم. اسم (شب تابستانی) و رنگش هم که عالی است! هنوز هم وقتی آن را بو می‌کنم بیشتر دلم می‌خواهد می‌شد آن را خورد نه اینکه باهاش ظرف شست! البته که اکالیپتوسش هنوز مقبول‌تر است و حتی با فاصلة زیادی در صدر قرار می‌گیرد. ولی چند سال است دنبال آن رایحة سیبش هستم که برایم فوق‌العاده جذاب بود.

بله، دفعة بعد، باز هم اکالیپتوس برنده می‌شود.