روزها در راه، شاهرخ مسکوب
ـ کاش میشد از احوالات این سالهایتان خبری میدادید! کنجکاوم و آرزومند قراریافتن بیقراریهایتان
ارادتمند: یک خر غریب دیگر در این سرِ این دنیا
روزهایم در راه:
ـ از پیادهروی تقریباً طولانیام میآیم که بهقصد شکستن طلسم تنبلی و البته با وعده و وسوسة سرزدن به کتابفروشی محبوبم انجام دادم. یکسوم انتهایی راه، احساس عجیبی داشتم؛ ملغمهای از ناباوری برای طیکردن این مقدار راه بعد از مدتها، ناامیدی از یافتن کتابها حتی در این فروشگاه و سایة کمرنگی از تیرگی مزمن که خدا را شکر برطرف شد. بهلطف و شوق دن که این روزها کتابخوانتر شدهام، توانستم دو مورد از موارد مطلوبش را پیدا کنم و شاید بتوان گفت دستپر برگشتم.
ـ بینهایت شوق دارم فرصتکی گیرم بیاید بتوانم جلد دوم حدیث نفس را بخوانم. نمایهاش را چک کردم و از دیدن اسامی، دهنم حسابی آب افتاد! ـ دلم چایی خواست خب! در این هوای بادی و کمی سرد امروز هم میچسبد. ترجیح با طعم زنجبیل است و البته من (چای) سبزش را آماده میکنم اگر همت کنم و گوشة چشمم به قوطی سوهان است. خدایان بر من رحمت آورند!