ـ بالاخره یه روز (امیدوارم بهزودی) از اون صندقهایی میخرم که خیلی دوست دارم بذارمشون یه گوشة اتاق و بخشی از لباسهامو بتپونم توش.
ـ کجا بذاریش؟ (نگاهش به گوشههای پرشدة اتاق است)
ـ یه جایی حتماً براش پیدا میکنم. مثلاً جای همین چمدون ممدونه که گوشة اتاق درش بازه و هی لباسامو می ریزم تو دهن گشادش.
(اژدها و سانتیاگو زیرلبی میخندند)
ـ (؟) (به من نگاه میکند)
ـ اوو! ما برای این ترکیب یه جک قدیمی داریم! ( همراه اژدها و سانتیاگو می خندد)
ـ چی؟ چجوریه جکه؟
ـ (میخواهد تعریفش کند) (شاید پشیمان میشود) خب .. جکهای قدیمی اگر بااصالت باشن، یه سنتی دارن. اینکه اگر تا یه زمانی نشنیده باشیشون بهتره از اون زمان به بعد هم نشنوی. مخصوصاً تعمدی برات تعریف نشن. حالا اتفاقیشو نمیدونم مشمول اون سنت میشه یا نه. ولی بهتره خودت پیگیرشون نشی.
ـ چه سنتی؟
ـ خب! (در ذهنش میبافد) اگر در این صورت تعریف بشن، یه چیزی، مثل نفرین، همراهشون آزاد میشه. انگار طی چندین سال یه بخشی در کنارشون رشد کرده و روشو غبار گرفته. حالا اون غبار کنار میره و بهجای اینکه انرژی خندانندة خود جک آزاد بشه، بیشتر انرژی اون بخش مرموز آزاد میشه و ممکنه زندگیت رو تحت تأثیر قرار بده.
این تأثیر ممکنه هم طبق بافت و مفهوم خود جک اتفاق بیفته و ممکنه طبق یه سرنوشت شوم که تو زندگی سازندة جک بوده، باشه و سرت بیاد! بهتره پاپیاش نشی.
ـــفکر کنم این ماجرای الکی را درمورد جکها وقتی در ذهنم ساختم که برگشت گفت: کجا بذاریش؟ یعنی در تصمیم و خواست من تردید کرد. شاید خواستم اذیتش کنم.
در کل، همة اینها در ذهنم اتفاق افتاد