زمان‌های عمیق

بعضی موسیقی‌ها، که در وقت‌های خاصی از زندگی‌ام گوش می‌دهم، حس‌وحال همان موقع‌هایم با آن‌ها می‌ماند؛ مثل حافظه‌ای که خیلی چیزها را در خود ذخیره می‌کند.

مثلاً آلبوم آسمان شب از جف ویکتور برایم همراه شده با خستگی سرشبِ یک روز سنگین [1] که در متروی مسیر برگشت، با ریلکسیشن و هندزفری در گوش و کتاب دردست، به نسیم نامرئی فراموشی می‌سپردمش و البته از بین کتاب‌ها،‌نمی‌دانم چرا پسرخاله وودرو زودتر و پررنگ‌تر از همه می‌آید جلوی چشمانم؛ شاید به خاطر اسمش و تکرار آن از زبان کسی که مهم است. در این صورت، بهتر است بگویم پسرخاله وودرو با ته‌رنگی از اسکلیگ (به جای اسم خود نویسندة کتاب دوم).

[1]. از جهت ذهنی و درتردیدبودن و همیشه آن دید انتقادی را به قضیه داشتن و کاملاً دل‌نسپردن اما خیلی امیدواربودن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد