آغاز ماجرای پتوسی من

بالللللاخره از مامانم 3-4  برگ پتوس گرفتم و آوردمشان خانه.

از چند ماه پیش، یکهویی علاقه‌مند شدم هر روز چشمم به جمال پتوس بیفتد. شاید تحت تأثیر لاست‌بینی پارسالم بودم؛ شاید هم عاشق بطری‌های کوچک جورواجور شده بودم و خواستم در آن‌ها ساقه‌ای گیاه داشته باشم و بهترین انتخاب از نظر من، هم از لحاظ سخت‌جانی و هم زیبایی‌شناختی، پتوس است. شاید حدود دو ماه پیش بود که (نه بیشتر، قبل از شروع تابستان بود) یک بطری نوشیدنی خریدم (از آن‌ها که محتویاتشان اصلاً به دردم نمی‌خورد؛ فقط عاشق شکل بطری‌اش شدم) و بعد هم خوشحال شدم که دوتا بطری فسقلی عطر ورساچه را همین‌طوری الکی نگه داشته بودم. سر آن‌ها را هم باز کردم و دور انداختم. دوروبرم را نگاه می‌کردم و آها! یک بطری استوانه‌ای گوگولی مربای شانا هم داشتم که خالی شده بود. چند شب پیش هم یک بطری شیشه‌ای نوشابة کوکا را خالی کردم. همة این‌ها را، از همان روز تصمیم‌گیری، یکی‌یکی پیدا کردم و گذاشتم توی آشپزخانه، کنار گاز و درِ پاسیو؛ تنها منبع نور اندک. همیشه هم سعی می‌کنم آن گوشه را خلوت‌تر و تمیزتر نگه بدارم تا به گل‌هایی که قرار بوده آنجا قرار بگیرند بیاید.

Image result for ‫پتوس‬‎

خلاصه اینکه بالاخره دیروز هم قیر بود و هم قیف و من، برای امتحان، کمتر از تعداد گلدان‌هایم قلمه گرفتم. دوستم می‌گوید خیلی سخت‌جان‌اند ولی باید دید تا چه حد. از امتحان آن دو کاکتوس فسقلی که تا حالا روسفید بیرون آمده‌ام؛ به بیچاره‌ها خیلی وقت است آب نداده‌ام! ولی انگار از من پرروترند! راستش پتوس‌ها برای اینکه آنجا بمانند و در کم‌نوری شدید دوام بیاورند، باید از گونة پتوس خون‌آشام باشند. دلم می‌خواهد واقعاً دوام بیاورند. آن گوشة‌ آشپزخانه و آن چینش سادة بطری‌ها را خیلی دوست دارم. می‌توانم خیلی راحت همه را به این اتاق پرنور منتقل کنم (برای اینجا هم نقشة قشنگی دارم که مدت‌هاست کمکم نمی‌کنند عملی شود) ولی آن کنج چیز دیگری است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد