بادیگارد و حکومت نظامی و بابیلون برلین.
دیروز، خیلی اتفاقی، جلد دوم داستانهای ناپل النا فررانته را شکار کردم! دلم میخواهد گاهی از این کتابها بخوانم؛ حتی اگر بابت توضیحات پشت جلدش نباشد که خیلی وسوسهبرانگیز است اما، در عین حال، آدم را میترساند که نکند، مثل خیلی از پشتجلدهای دیگر، حباب رنگارنگی باشد و نه چیزی بیشتر. و بهخصوص، بابت توصیفها و جملههای قشنگی که گاهی توی فصل اول سریال از زبان راوی گفته میشود مدام دلم میخواست کتاب را بخوانم. البته آن موقع نمیدانستم چهار کتاب در کار است.
پ.ن.: ولی نمیدانم چرا از انتخاب لنو بدم میآید؛ در این مورد، باید شخصیت آنتونیو را بیشتر بشناسم (شاید باید کتاب اول را هم بخوانم، شاید هم لازم نباشد). ولی ابتدای کتاب دوم و منفعلبودن لنو در این مورد خیلی ناراحتم کرد! خنگ نباش خب دختر جان!