می‌خلوتیم؛ بی‌جلوَتیم

تف!

چند روز که پی‌درپی با آدم‌ها سروکار داشته باشم، به کسی غیر خودم نظر بدوزم و باهاشان هم‌کلام شوم، به‌شدت احساس اسارت می‌کنم؛ انگار زنجیر یا طناب دورم بسته باشند. باید مدتی با خودم باشم و حتی گاهی شاید کار به‌ظاهر مفیدی هم انجام ندهم.

الآن هم از این خلوت و بودن در حصار سنگی قلعه‌ام، عرشة اولیس، حسابی سرمست و نشئه‌ام.

دلم می‌خواهد چند صفحه‌ای کتاب بخوانم و هر وقت هوس لمباندن کردم، دهانم را پر کنم و آرام‌آرام در فضای خانه تردد کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد