سرسختی بارز آریا، بین خواهر و برادرانش، بیشتر از همه مرا یاد راب میاندازد؛ راب استارک، که بهزعم خیلیها، بهترین استراتژیست داستان بود. از طرفی هم، رابطة احساسی و محبتآمیز آریا با جان، برادر راندهشده، خیلی زیبا و جالبتوجه بود. شاید اگر راب و جان بیشتر فرصت داشتند در کنار هم باشند، میتوانستند رابطة عمیقتر و مؤثرتری را رقم بزنند.
یاد آن بخش از داستان میافتم؛ قبل از تصمیم خطرناک کتلین درمورد جیمی لنیستر، که زندانیشان بود. راب بهراحتی از خواهرانش چشم پوشید چون چارة بهتری نداشت. جان خیلیها در برابر جان تنها دو نفر، آن هم دو دختر، فقط بهصرف لردزادهبودنشان، ارزش بیشتری برای او داشت. اما کتلین کار دیگری کرد و حتی نتوانست نتیجة کارش را ببیند. کتلین شمّ قوی و درخور تحسینی داشت. کاری که کرد هم سرنوشت جیمی را تغییر داد و هم تا حد زیادی،سرنوشت دو دخترش را. اینجا او حتی از راب خوشفکر هم پیشی گرفت و چهبسا همین که شخص او این کار را کرد، آن هم دور از اطلاع راب، چنین نتیجهای داشت.
برای همین چیزهاست که از این مجموعه داستان خوشم میآید و آرزویم خواندن کل آن است.