ماجراهای کمد خانوم ووپی‌ ـ 1

طی این روزهایی که کمتر از یک‌هفته شد، یکی از پروژه‌های حدود-یک-دهه-مانده-در-کمد [1] را تمام کردم و در واقع، نباید بگویم تمام شد؛ تکلیفش روشن شد. داستانش این‌طور است که، اواخر دهة 80، رنگ سبزآبی تقریباً تیره‌ای مد شد که به «کله‌غازی» شهرت پیدا کرد. همیشه از این رنگ خوشم می‌آمده ولی از این اسم خوشم نیامد! گذشته از این که اصلاً نباید به کلة غاز تشبیه شود، بیشتر مرا یاد نوعی اردک وحشی می‌اندازد. از این اردک‌ها در شمال زیاد بود (الآن را نمی‌دانم ولی، وقتی بچه بودم، یکی از آن‌ها داشتم و فکر کنم کلی اذیتش هم کردم. امیدوارم مرا بخشیده باشد).

Image result for ‫اردک وحشی‬‎

گویا اسمش «اردک سرسبز» است

 این شد که برخلاف خواستة قلبی‌ام، پاهایم برای داشتن مانتویی این رنگی پیش نرفتند و نهایت، قدری پارچه خریدم و دامن شلواری گل‌وگشاد و راحتی با آن دوختم و دلی از عزا درآوردم. ولی چنان که رسم زمانه است، فصل پوشیدنش به پایان رسید و زمان اندکی در جوارش سر کردم. بعد هم من وزنم کمتر شد و مجبور شدم به پهلوهایش کش بدوزم و بلافاصله زیپش هم خراب شد. واای! این یکی دیگر از توان و طاقت من بیرون بود! تعویض زیپ از آن پروژه‌های عظماست برای من. گذاشتمش کنار؛ کنار که نه، آن ته‌مه‌ها. چندین سال ماند و امسال هوس کردم ازش استفاده کنم تا عمرش واقعاً به‌سر آید و دلم بیاید بیندازمش دور.

 نشان به آن نشانی که پاچه‌های دامن‌شلواری راحت و خوش‌رنگ من چنان گشاد بود که مانتوی کوتاه گشاد جاداری از آن درآوردم و رویش پارچة طرح‌دار دوختم و تکه‌دوزی کردم و شاید حدود بیست ستارة درخشان سبز روشن هم بر آن دوختم و دیروز افتتاحش کردم. احساس می‌کنم بافت پارچه کمی فرسوده شده ولی آن‌قدر خوشکل شد به چشمم که، تا جان دارد، از آن استفاده می‌کنم. اگر پارچه‌اش نوتر بود، مشتاق بودم برای گلدوزی وقت بیشتری بگذارم حتی. ولی ترسیدم ارزشش را نداشته باشد. یادم باشد که «هرچیز به جای خویش نیکوست».

[1]. بله، چنین آدمی‌ام من، که پروژه‌هایی مدت‌دااااااااااار در آب‌نمک خوابانده است!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد