داشتم به این فکر میکردم که این قبادِ طفلک داشت یکجورهایی جوانه میزد در دامان شهرزادش؛ اما چه شد؟
شاید وقت آن رسیده این فرضیه را باور کنم که ما همیشه همانیم که بودهایم. از آنجا که هیچ بنیبشری کامل نیست، پس اگر مثال نقص عضو را درموردش به کار ببرم، ناامیدکننده و بدبینانه نیست؛ فقط مثال است و بیان و صورتی از واقعیت. این «بودن» ما در کل مثل نقص عضو است که از یک جایی (بدو تولد یا زمانی دیگر، طی حادثهای) همراه ما میشود. نمیشود هیچ کارش کرد؛ حتی اگر از اندام مصنوعی یا پیوندی استفاده کنی، مثل اولش نمیشود. جایش در روح و حافظة تکتک سلولهایمان خالی است و هیچ نوع فراموشی یا پیشرفتی نمیتواند این خلأ را نادیده بگیرد. «خلأ» بهمعنای نقص و ناتوانی نه؛ بهمعنای فقط «نبودن» چیزی: بیان واقعیت.
پرورش ما از کودکی تا آن زمان معهود شکلگرفتن و نقشبستن خیلی چیزها، هرطور که باشد، کار خود را میکند؛ خلأهای متعددی در ما باقی میگذارد. خانواده، اجتماع، مکان و زمانه همگی عوامل آگاه و ناآگاه این نقشآفرینیاند. نمیتوانیم آنها و تأثیرشان را انکار کنیم فقط باید واقعیت را بپذیریم و همة این چیزها را، تا میتوانیم، خوب و عمیق بشناسیم. ممکن است چیزی را، طی دورة زمانی مشخصی، بهتدریج، بشناسیم ولی چیز دیگر را با تناوب. مثلاً طی بازههای زمانی فلانساله (که حتماً متغیر هم است)، درموردش نکتةجدیدی کشف کنیم.شناخت بهمعنای آرامش است چون، در هر موقعیت طوفانزایی، کمتر و کمتر غافلگیر میشوی و برای بعضی موارد، میتوانی از قبلش تمهیدی اندیشیده باشی؛ میتوانی به جای غصه و حسرتخوردن، به تقویت سپر تدافعیات فکر کنی و برای آن وقت بگذاری. طعم شکلات را در کامت پررنگتر و قویتر کنی و خاطرات درخشان دیرپایی در بعضی لحظات زندگیات خلق کنی تا سپر دفاعیات جان بگیرد.
میشود بعضی خلأها را پنهان کرد و در موقع مناسب، نیمة روشنشان را دید و قدردان حضورشان بود. ...
قباد فقط چند درخشش پرفروغ اما گذرا در روزهایش داشت؛ نه فرصت تثبیتشان را داشت، نه شناختشان را و نه اینکه به صرافت بیفتد واکنش مناسبی در برابرشان و از آنسو، در برابر شرایط «قبادساز» زندگیاش داشته باشد. برای همین، هربار، به اصل خودش برمیگشت؛ آن اصل هیمشه همراهش که از او اینی ساخته بود که بود؛نه آن اصل فراموششده در عمق نگاه کمرنگ تصویر مادرش در قاب کهنه.
به «قباد» درونم فکر میکنم که همیشه قرار است بدون تغییر بنیادین بماند چون قبادهای دیگران را میبینم که نمیتوانند، از هر موقعیت خوبی که نصیبشان میشود، بهرة لازم را ببرند و به حرکتی آنها را یکبهیک به باد می دهند. میبینم و سرزنششان نمیکنم چون «قباد» خودم در کمین نشسته تا هر موقعیتی را حتی در نطفه خفه کند و مرا به زیر بکشد.
درظاهر، ناامیدکننده است اما چون واقعیت دارد پس معنایی در خودش دارد. فعلاً دریافتم این است که نیمة تاریک/ روشن هر چیزی را بهدرستی بشناسم و به فکر سپر دفاعیام باشم و در این راه، حتی از بهخاطرسپردن تکههایی از بلاهتهای شیرین جویی تریبیانی هم نگذشتهام! اینکه حواسم باشد کی سر خر دارد کج میشود، سمت جبرهای سرنوشتسازی که مرا «این» کردند، و هویج جادویی را جلو چشم خره آویزان کنم و مسیرش را، شده حتی اندازة چند درجه، تغییر بدهم.
من از موجهای بلند و خالیشدن زیر پایم میترسم ولی نمیتوانم انکار کنم موجسواری بسیار هیجانانگیز و غرورآفرین است. بارها شده صدای بههمخوردن دندانهایم از ترس را شنیدهام ولی، خیس و آبکشیده هم که شده، حتی حتی آویزان به یک دست از تخته، از موجی گذشتهام. همة این موارد هم به انتخاب خودم نبوده؛ بارها چشم باز کردهام و خودم را روی تختهای بین امواج دیدهام. خب، چاره چیست؟ میخواهم بگویم شجاع و پیشرو نیستم ولی سعی خودم را میکنم.
نکتة دیگر اینکه اگر واقعیت «قباد درون» را خیلی سال پیش میدانستم، مثلاً در نوجوانی، ممکن بود بهشدت ناامید و سرگشته بشوم و پایههای ترس و مسائل روانی عمیقی در من رشد کند. اگر بیست سال پیش آن را میدانستم، ممکن بود کمی محتاطتر بشوم و نمیدانم این احتیاط بهنفعم میشد یا بهضررم. شاید فقط انتخابهای منطقی و حسابکتابدار میکردم و... اما،اما اگر در کودکی این را میدانستم، یا خیلی واویلا میشد و حسابی در هم میشکستم یا مدام سعی میکردم خلافش را به همه ثابت کنم. درمورد دوم م نمیدانم کدام نتیجه عایدم میشد؛ موفق میشدم مورد بهظاهر استثنایی برای «قباد درون» باشم یا شکست میخوردم و باید راهی برای پذیرشش پیدا میکردم.
ولی مسئله این است که، در بهترین حالت، گریزی از ماجرای «قباد درون» نیست. بهترین حالتش هم آن موفقیتها و شکستدادنهای عوامل «قبادساز» و کمرنگکردن آنها نیست؛ موفقیت در پذیرش و شناخت و پیداکردن راههای رویارویی با آن است.
تهـ نوشت: تغییر را نفی نمیکنم و از آن ناامید نیستم بلکه آن را میستایم. ولی حرفم این است که هرچه رنگها عوض بشوند، بر بستر ثابتی دگرگون میشوند؛ شب برود، روز بیاید و برعکس، همة اینها بر زمین ما عارض میشود و زمین همیشه یکی است.