تا دقیقة نود هست زندگی باید کرد

خواستیم صبح همایونی‌مان را با جمع‌کردن ریدمان دیشب آغاز کنیم؛ زمین ترگونه بود از باران سحرگاهی.همچنان که آمادة آستین‌بالازدن می‌شدیم، دیدیم کانال میترا سیصدوخرده‌ای پیام جدید دارد. ااااااااااااااااه سیصدو فلان‌تا! چه خبر بوده؟ چندان خوشمان نیامد. گفتیم بزنیم رویش صفر شود و در این بین، بامزه‌ها را بخوانیم.

بزرگواران! چنان شد که حتی چایمان هم سرد شد! بحث جالب زردی بود بین ممبرها و صاب کانال که خواندنش بهمان چسبید. حتی گاهی دلمان می‌خواست دست‌به‌کیبرد شویم و ما هم برایش چیزکی بنویسیم ولی فکر کردیم شاید، جلوتر که برویم، شخص دیگری اشاره کرده باشد و ..

این هم نتیجه‌گیری صاب کانال، هشت دقیقه مانده به 3 صبح: من ساعت هشت، نُه اینا حالم به شدت بد بود در حدی که داشتم غش می‌کردم و می‌افتادم. قرار بود پاشم برم درمانگاه، بعد از سحر و رامبد گفتم و دیگه بحث کشیده شد به غیبت و سلبرتیا، کلاً حال بد و اینا یادم رفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد