پیشترها، زمان یک عکس پانورمای عریض در امتداد کرانة رود بود و من یک برگ ناچیز شناور روی آب رود. بیاختیار، با جریان رود میرفتم، قربانی جریان زمان بودم، اما حالا از رود خارج شده و در کرانة آن ایستادهام
مردی که خودش را تا کرد
ص 89 [1]
از آنجا که از انیمیشن (ژاپنی) وقتی مارنی اینجا بود خیلی خوشم آمد،تصمیم گرفتم انیمیشن دیگری که مدتی پیش، از سر کنجکاوی، دانلود کرده بودم ببینم. مری و گل جادوگر در حد خودش بامزه است ولی طوری نیست که همة لحظاتش را بپسندم. آنجاها را که در خانة شارلوت است یا حتی خانةجزیره بیشتر دوست دارم. ولی خندهدار اینجا بود که پیتر میمون قرمز سمت راستش را با مری اشتباه گرفت؛ بس که این اصطلاح را برای او بهکار برد!!
خیلیـقشنگـنوشت:
“دیشب ، تمام شب ،
چنان بوسه بارانم کرد
که فکر می کردم حتی چیزکی از من نمی ماند
اما امروز ، همین امروز صبح
خود او،
نگاهی نو
و لباسی نو
و روحی نو را تن جامه ام کرد.”
―
Ribwar Siwayli
[2]
[1]. از گودریدز؛ عجب جمله ای! تازه در توضیح کتاب هم نوشته شده: هشدار! حین خواندن این کتاب، بهطور مرتب، ساعت و چنانچه لازم شد، تقویم را چک کنید.
دیوانهها!! خب من الآن بیماری جدید گرفتم! دلم میخواهد این کتاب را بخوانم.
[2]. باز هم از گودریدز جان