ـ تکتک روزهای بهاری این امکان را دارند که بیشتر تصمیمهای مهم و قشنگ دنیا در دل آنها گرفته بشود.
دلم میخواهد دفترچهای برای نوشتن چیزهای متفاوت کنار بگذارم؛ یک دفترچة کوچک و در کنارش برچسبهای خوشکل و دوستداشتنی متنوع، تا در آن فقط از همین بهاریههای شخصی و انرژیبخش و دوستداشتنی بنویسم.
یکیشان که از هفتة پیش خارخارش در ذهنم افتاده این است که مثلاً از همین جلسات پنجشنبه صبحها، ساعت 9، شروع کنم.
یکی دیگر هم که همیشه هست و گاهی جرقهای میزند و باعث تاولزدن وجدانم میشود خواندن کتابهای جدی و مهم و عمیق و ... خیلی-مطلوبتر-برای-من است؛ از ادبیات قدیم و تاریخ و .. خودمان گرفته تا آثار غیر ایرانی.
یکی دیگر که دارد سختتر میشود، فهمیدن بهتر جملههای نوشتههایی است که بهگونهای برایم اهمیت دارند.
یکی دیگر که قبلاً هم به فکرم رسیده بود اما فراموشش کرده بودم، موضوعی است که باید با استاد جان مطرح کنم.
اینها را اینجا مینویسم تا یادم بماند. باید بهزودی آن دفترچة بهاری را تهیه کنم.
ـ باز هم دارم با جسی کوک عزیزم پرواز میکنم، در دشتها میتازم و زهزه هم آن دورتر با زوروروکا همراه است.
اژدها: دارم فکر میکنم دفعة بعد که ماه رمضان به این روزها بیفتد، دیگر از ما گذشته که روزه بگیریم؛ شدهایم یکی مثل آقای فردریکسن که دیگر روزه به ما واجب نیست.
گرگه: اُژی جان، اینطور که من میبینم، با این سرعت و دقت پیشرفت علم، دارویی، روشی، چیزی اختراع یا کشف میشود که مای فردریکسن را بهراحتی تبدیل میکند به راسل. هم سرحال میشویم و هم همچنان روزه بر ما واجب است.
گرگه: (لبخندشیطانی)
اژدها: (اسمایلی اژدها را نمینویسم چون ترکیبی از فلان و بهمان است)