روح‌دانی

شاهرخ مسکوب / روزها در راه

می‌گفت خواب دیده پدر و مادرش راه افتده‌اند در شهر و او را هم با خودشان می‌برن، میبرند به جای یکه برایش تولد بگیرند. توی خوابش خیلی خوشحال بوده و آرام. یکی از آرزوهای تقریباً محالش داشته محقق می‌شده؛ باهم‌بودن پدر و مادرش. جالب اینجاست که،‌باز هم به‌گفتة‌خودش، قبلش داشته به همین نوشتة بالایی فکر می‌کرده و از تصورش مشعوف می‌شده و حتی می‌گفته «یعنی چه شکلی است و چه حسی دارد؟» و خوابش درست انگار امواج را از ته به سر آمده! از سمت والد به فرزند. منتهاشاید با همان کارکرد؛ دست والدین بر پوست بچه‌ها.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد