خب حالا همه چی داره وارونه میشه!
چندتا دوست به تازگی پیدا کردم خیلی کوچولو! در ابتدای نوجوانی حتی!
ارتباطم زیاد باهاشون قوی و صمیمانه نیست حتی همدیگه رو خوب نمی شناسیم ولی یه حس قلقلک آوری رو در آدم بیدار می کنه
* اینکه آدم دوستاش مطابق سنش نباشن و بزرگتر/ کوچکتر از خودش باشن به طور
خلاصه می دونم از لحاظ روان شناختی چه ماجرایی داره .. برای همین سعی می
کنم کنترلش کنم، چمیدونم مدیریت و .. این حرفا
از اونجا که درگیر Once upon a time in wonderland هم هستم،
تازه یادم اومد دیشب وسط خوابای درهم برهم تعقیب و گریزی م، یه صحنه ای
بود از خواب پریدم، متوجه شدم دارم زیرلب اسم Jabberwocky رو صدا می کنم!!
حرفایی
که فاسکو و جان توی سلول به هم می گفتن رو قبول دارم؛ هم نظر این و هم نظر
اون. منتها بستگی به روحیۀ طرف داره که حتی بعد از یه تلاش طوفانی به سمت
کدوم ایده بره. اینکه « ما فقط داریم اتفاقات رو به تعویق می ندازیم » یا «
ما تاثیرگذار بودیم/ هستیم»
_ ولی اشارۀ جان هم خیلی ظریف بود که « تو
مدت کوتاهیه آدم خوبه شدی و داری جون آدما رو نجات میدی » . قشنگ میشه حس
کرد یه نفر مث جان بعد یه مدت می تونه دوباره بره توی لاک خودش و ..
باز دوباره خوابای « پرسن آو اینترست» ی م شروع شده
دیشب من مسئول تعقیب مستر ریس بودم که گمونم زود هم لو رفتم ولی خودمو زدم به اون راه
قدم بعدی فهمیدم شرور ماجرا Dr. House هست و من شدیدا در خطرم!
* آدم به سختی دلش میاد کتابای «افق» جان رو از خودش جداکنه
ولی میشه رفت از اون کتابای «سبز»شون خرید کرد حداقل! ^_^
سال گذشته طرحی داشتیم با عنوان اینبار شما به ما کتاب بفروشید! و به دلیل اینکه این طرح با استقبال روبهرو شد و به جای یک ماه 3 ماه ادامه یافت، امسال هم کتابفروشی شمارهی یک افق، «کتاب افق» کتابهای مشتریان را از آنها میخرد. این طرح از 14 تیرماه که مصادف بود با روز قلم تا یک ماه اجرا شد و به دلیل استقبال خوب مشتریان تا پایان فصل تابستان تمدید شد.
مشتریان میتوانند در طول این مدت، کتابهای نشر افق را که پیشتر خریده و خواندهاند، با یکسوم قیمت پشت جلد به ما واگذار کنند و در ازای آن، کتاب، محصولات موجود در کتاب افق یا پول نقد دریافت کنند؛ به شرط آنکه کتابهنا، چاپ نشر افق باشند و البته سالم و تمیز!
به علاوه کتابهای خریداری شده، با نصف قیمت پشت جلد دوباره به فروش میرسند. نشر افق با این کار، هم میخواهد از کتابخوانهای جامعه حمایت کند و هم در حفاظت از محیط زیست سهمی برعهده بگیرد. این کتابها با برچسب سبز از دیگر کتابها جدا میشوند. کتاب افق برای این کتابها، دو قفسهی ویژه در نظر گرفته است.
کتاب افق: خیابان انقلاب، جنب سینما سپیده، نبش کوچهی اسکو.
ساعت کار: 9 صبح تا 9 شب
ای ول آبرامز! ای ول!
دوتا episode عقب انداختی ش ولی بالاخره episode 16 ; RAM ترکوندی! ای ول!
ازت راضی ام! ^_^
*Person of interest; S3
از پیج اعترافات احمقانۀ شما:
برای گرفتن گواهینامه 3-4 باری بود داشتم شهری میدادم
با آخر که قبول شدم ب سلامتی (کلی ذوق )....سرهنگ بم گفت قبولمو گفت پیاده
شو برو آموزشگاه....آغا من درو باز کردمو .... ولی هر کاری کردم نمیتونستم
پیاده شم....داشتم خودمو میکشتما....این وسطم هی میگفتم ولم کن....(نفر
آخر بودمو تو ماشین تنها) سرهنگه که بش برخورده بود هی میگفت خانم....و
صدام میزد ولی من....تا اینکه داد زد گفت خانم کمر بندتو باز کن....قیافه
منو تصور نکنید لطفا... ....
خوب کمر بندو با کلی
خنده و عذر خواهی باز کردم ولی تا پیاده شدم دو قدم اون ور تر 4-5 تا پله
رو افتادم...سرهنگه ک نرفته بود و داشت نگام میکرد پیاده شد و گفت قبل از
اینکه جنازت برسه آموزشگاه بیا خودم برسونمت....هیچی دیگه تا یه هفته بدنم
کبود بود....
ولی خوشحال بودم چون قبول شده بودم...
لذتی بالاتر از این نیست که
کسی را بیابی که جهان را مثل تو ببیند
اینگونه می فهمیم که دیووانه نبوده ایم ...
٠•●ஜ کریستین بوبن ஜ●•
هووی زلزله!
روتو کم کن دیگه!
* اگر هم قصد و نیت زمین شناسانه و .. داری برو یه جایی که آدم و ساختمون نداشته باشه
Michael Cole: I was trying to get your back.
Samantha Shaw: Always trying to be the hero, huh?
Michael Cole: No. Just yours.
"For 35 years, I've been a book crusher. This is my love story.."
__Hanta
wants to read
این کارتون جدید تینک خیلی بامزه بود
کلاً داستان کاپتان هوک خودمون رو تو دل خودش داشت.. از دزد دریایی و کشتی
پرنده و ستاره دوم و اون جزیره شکل ناکجاآباد بگیر تا هوک و تیمساح و ساعت
خوردنش و .. :))
ولی خوبه جدیداً به صرافت افتادن هوک رو هم جذاب به نمایش دربیارن
هه هه!
اونجا که ویدیا فهمید توانایی به حرکت درآوردن هوا رو از دست داده ..
بدتر از اون تبدیل به تینک شده ! :)) طفلک!
ئه!
یه نقل قول خوندم درباره « تنهایی پرهیاهو » اسم ناقلش سیلور بود !! :)))
"This book is written by perhaps the most graceful comic writer, in
central Europe. Hrabal manages to write novels as if they were poems and
as if you had to tel the story during an evening in a bar, to people to
get happier as the evening goes on, even though the story grows
sadder."
__Michael Silverblatt