was watching Person of Interest.

خب اینطوری که اینا میگن الان فینچ باید نزدیک 60 سال داشته باشه!
خوب مونده ها :

August 23, 2014 ·

" موهای طلایی عروسک کنده شد. پولکها برق زنان میان علفهای بلند افتاد و غیبشان زد. چکمۀ خاک آلودی بی توجه روی پیراهن عروسک فرود آمد و لکّش کرد. مگی به زانو افتاد و دیوانه وار پی تکه های پیراهن می گشت تا از خرابی بیشترشان جلوگیری کند. بعد لای علفها را جستجو می کرد تا مگر پولکها را نجات دهد. پردۀ اشکی راه نگاهش را می بست و غصه اش غصۀ تازه ای بود. آخر تا به آن روز صاحب چیزی نشده بود که ارزش غصه خوردن را داشته باشد."
__ «پرندۀ خارزار»؛ ص14
توصیف این صحنه به عنوان بخش ابتدایی کتاب، پیش درآمد خیلی خوبی برای سیر زندگی مگی کلیری هست

August 23, 2014 ·

*ما آدما!
یه جایی تو دنیا موش نر و موش ماده رو مورد آزمایش قرار میدن،
بحث جنسیتی و فمینیستی و آنتی فمینیستی مطرح میشه اون وقت!
خب علم گناه داره، کی پیشرفت کنه با این دعواها؟ یه کم برید اونورتر جا باز شه !
:))))))))))

August 23, 2014 ·

یه روزگاری بود دوستای نزدیکم همه از خودم بزرگتر بودن
دوم-سوم راهنمایی بودم و بهترین دوستام و کسایی که اکثر اوقات باهاشون نشست و برخاست داشتم یا دیپلمه و پشت کنکوری بودن یا دانشجو (تعدادشون هم زیاد نبود البته) ولی روزگار خیلی خوبی بود، کلی چیز ازشون یاد می گرفتم، بهم اطمینان داشتن و به نظراتم گوش می کردن . منم خیلی باهشون درددل می کردم و ... دنیای قشنگی بود.
کار به اینجا کشید که یه روز گیر دادم مدرسه مو باید عوض کنین!
بابام منو برد پیش مدیرمون و دوتایی هی دلیل میاوردن که « نه سیلور! خل نشو! اینجا یکی از بهترین مدارس شهر هست و .. اصن چرا؟»
من : نه، اون یکی نزدیکتره به خونه. من حوصله بچه ها (همکلاسیام) رو ندارم و می خوام زودتر برسم خونه و درس بخونم .. وقتم تلف نشه!!
خلاصه نشون به اون نشون که اونجا موندم و مدرسه عوض نشد که هیچ، درسی م نخوندم اون سال. همه ش از دوستم کتابای کتابخونۀ مامانش و برادرش رو امانت می گرفتم و می خوندم .
منتها پیش بینی م درست از آب دراومده بود! محیط مدرسه مث قبل نبود برام. همه چی یه جور دیگه شده بود. بزرگترین خوش شانسی م این بود که فردی که اون سال تو یه نیمکت و کنار من نشست، یه آدم آروم و مهربون و درسخون بود و باهم ارتباط خوبی برقرار کردیم. من که انتظار زیادی از دنیای درس و رقابت و .. نداشتم. فقط می خواستم در حد اون باشم و وقتی اون می خونه و منم توان یادگرفتن دارم چرا تلاش نکنم!
خب البته بهانه های من واقعا بهانه بودن. می خواستم محیطم عوض بشه تا اون امنیت و حریم شخصی خودم رو به شکل قوی تری داشته باشم. ارتباطم رو تا چندسال بعد از اون هم حتی از راه دور و با نامه، با دوستای بزرگسالم حفظ کردم .
ولی گذاشت اون تأثیری رو که باید/ شایدم نباید روی من میذاشت!

is feeling ‎شکم یخی!‎

خب البته شیر کاکائوش قدری زیاد شد تا رسید اینجا شبیه میلک شیک شد!
مهم مزه شه البته

August 11, 2014 ·

«واعی!
دارم آتتیشش می گیرم .. »
حسادت از همون موقعی که یادم میاد تو وجودم بوده. از یه جایی سعی کردم پنهانش کنم، کمرنگش کنم، تبدیلش کنم به نیروی دیگه ای، .. حداقل کاری کنم که تا میشه صدمه زننده نباشه.
اما بدترین موقعیت هایی که برام پیش اومده اینه که ببینم یه نفر که اصن ازش خووشم نمیاد، دقیقاً در شرایطی باشه که من آرزوشو دارم به معنای واقعی.
مثلاً من خونۀ بزرگ دوبلکس توی شهرستان دوست دارم با یه باغچۀ کوچک که بتونم محصولات ارگانیک! واسه خودم پرورش بدم. بعدش ببینم یکی از اون افراد در اون شرایط هست. خب اعتراف می کنم اولش هضمش برام سخته. کم کم مکانیسم فراموشی میاد کمکم و ..
1_ مخصوصاً وقتی بدونم/ حدس بزنم برای طرف، بودن در اون شرایط به اندازۀ من مهم نیست، یا خواسته ش چیز دیگه ایه و ..
2_ خوشبختانه تعداد آدمایی که ازشون خوشم نمیاد تو این دنیا اونقدر کم هستن که سالی یه بار هم با چنین وضعیتی مواجه نمی شم. ولی واقعا غافلگیر کننده س، اونم در جهت منفی ش.
3_ بالطبع وقتی این شرایط برای اونایی پیش میاد که دوستشون دارم/ بهشون حسی ندارم/ .. برای خودم متأسف نمیشم یا حس بدی پیدا نمی کنم؛ خوشبختانه خوشحالی شون خوشحالمم می کنه.
هرچی فکر می کنم می بینم اعتراف جالبی نیست، از این بخش خودم خوشم نمیاد.. ولی واقعاً موقعیت عجیبیه. چندساعته در بهت نزدیک به کما هستم!
4_ البته فکر می کنم مواجه شدن با این مورد عجیب و غریب می تونه بهم کمک کنه تا حساب این بخش ناخوشایند رو هم برسم.

shared a post.

آخـــــــــــــی! :)))))
اعتراف میکنم کلاس سوم دبستان که بودم مدرسه گفت میخوایم شورای دانش آموزی تشکیل بدیم بیاین کاندید شین و تبلیغات کنین.منم رفتم کاندید شدم و شیوه تبلیغات نوینم با همکاری دوستم اینطوری بود که زنگ تفریح که میشد دوستم میرفت کلاس اول و دومیا رو میزد،خوراکیاشونو میگرفت!بعد من از دوور مث سوپرمن میدوییدم میومدم دوستمو میزدم،خوراکیا رو پس میگرفتم ،دوستمم فرار میکرد :))) بعد بچه هه رو بغل میکردم،کارتمو میدادم بهش، میگفتم هرموقع دیگه ای هم کسی واست مشکلی درست کرد بیا به خوذم بگو

این روند طاقت فرسای تبلیغات چندروزی ادامه داشت تا اینکه روز قبل از انتخابات بی وجدانا گفتن چون کاندیدا خیلی زیادن انتخابات فقط بین 4م 5میا برگزار میشه
و اینگونه بود که ریشه تلاش در من سووووخت...

August 1, 2014 ·

درحال دوختن دوتا دکمه روی هم
برای لباسی که هر دو ورش پوشیدنیه!
:

August 1, 2014 ·

« وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی »
__ابتهاج عزیز

August 14, 2014 ·

« خورشید رخشان می رسد، مست و خرامان می رسد
با گوی و چوگان می رسد، سلطان میدانی ست این »

August 15, 2014 ·

That awkward moment you say "I've always wanted to use that spell"
courtesy :Minerva McGonagall

is feeling ‎چسب زدن بر دهان‎.

من Person of Interest خونم پایین اومده! *اخم- اخم*
اون از کند شدن روندش که شبی یه اپیزود می دیدیم، حالام کار به جایی رسیده که دیشب اصن ندیدیم :/
تقصیر خودم بود که نتونستم جلو دهنمو بگیرم و توی خونه معرفی ش کردم!

August 9, 2014 ·

ولفگانگ گوته:
"طعم گیلاس و توت را باید از کودکان و پرنده ها پرسید."

July 30, 2014 ·

هورااااااااااااااا

چه روزی شود امروز ! ^_^ ^_^ <

دیدن دن و نیلوفر آبی

July 31, 2014 ·

« هری پاتر » از همون اولش تا آخر تلخه. پر از درگیری و مرگ و آدمهای بد و کوته فکر که مثل سایه یا حتی نیمۀ دیگۀ قهرمانها دنبالشون میان. حتی پا به دنیای خواننده میذارن.
اما توی بیشتر پاراگرافهای داستان، طنز هست. بخش بیشتری از کل هفت جلد با لحن طنزآلود قوی نادیده گرفتنی ئی روایت میشه که در نوع خودش فراموش نشدنیه.
* با صدای استیون فرای 3 فصل از کتاب اول رو گوش دادم و هر چند لحظه یه بار بلند خندیدم.
_ اما این طنز، با وجود خنده دار بودنش، تلخ و گزنده ست. بخش هایی هست که همزمان جای خنده و گریه داره. از داستان عقب می مونی اگر بخوای احساست رو کامل و درست نشون بدی.
*تولدت مبارک جی. کی.
پ. ن. : بین خودمون باشه ، به ریش مرلین کمی حواست به اظهار نظرهای اخیرت باشه!!
(خطاب به همون خانوم)



July 31, 2014 ·

آدم اگه منصف باشه کتاب « زندگی و نیرنگ های آلبوس دامبلدور » _سوای اسم و بخش های تندروانه و غرض ورزانه ش_ می تونه اثر خوبی برای مطالعه باشه.


July 31, 2014 ·

رسد آدمی به جایی که
وقتی بین 10 تا موفقیت و کار به درد بخور و حتی میون بر رفتن های مفیدش، یه دونه بدشانسی ناشی از بی خردی یا کم کاری یه شخص ثالث رو پای اون لحاظ می کنن
چندان احساس شمشیر خوردگی یا زخم خنجر نمی کنه
فقط به نتایجی دست پیدا می کنه


is feeling ‎ایش ایشش‎.

اه!
از این ship های بیخود الکی که بعضیا بین شخصیت های داستان برقرار می کنن و نشر و گسترشش میدن انقد بدم میاد


is feeling overwhelmed.

طلب ِ چیو دارن از آدم؟
:/
والله!


July 31, 2014 ·

«آقای چارچشم»
«آقای مو سیخ سیخی»
«عینکی»
«آقای خوش خبر»

«پسر شگفت انگیز»
...
اسم هایی که فاسکو به جان و فینچ نسبت میده!


July 31, 2014 ·

یا وقتی «جان» نگران «فاسکو» میشه ...


was reading Gathering Blue.

the 3rd book of her



August 5, 2014 ·

آیس پک درینکیده میشه یا ایتیده میشه؟
خب بابت اون نی ش که باید بدرینکیمش.. ولی همچین مایع هم نیستا!
آهانن فهمیدم! « تو رگ زدن » از همه چی بهتره!

August 9, 2014 ·

http://ketabak.org/tarvij/node/2910
آن ها هر روز تمرین احمق بودن می کردند تا شادمان زندگی کنند و از دست مزاحمت های دیگران آسوده باشند. نادانی و کار های ابلهانه ی مردم دوره گردانی را که به آن جا سفر می کردند یا مردمی که به آن سرزمین می آمدند را به خنده می انداخت و حیرت می کردند. اما مردم شیلدا به کار های ابلهانه ی خود ادامه می دادند و بر این باور بودند که هیچ کس از احمق بودن بدی ندیده است

August 3, 2014 ·

« آن پدسسوخته که صد قافله دل همره اوست »

is feeling lucky.

زنده باد گوگل و اینترنت
آدم یاد شعر سهراب میفته " گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد "
دلش می خواد بدونه اصلا اگر بخواد جایگزین کنه این نمونه رو، با چه تصویری رو به رو میشه!
البته درمورد دومی نوشته شده بود به اسم «گل شبدر» معروفه ( شاید منظورش این بود به گیاه شبدر تعلق نداره؛ من که نمی شناسم ) اسم اصلیش رو هم فراموش کرده بود.

به افتخار شبدر هم

August 2, 2014 ·

ایشون خجالت نمی کشه؟
آخه 45-46سال سن محسوب میشه؟ اونم برای یه خارجی، یه سلبریتی تازه!
این چه وعضشه؟
چرا روند پیر شدن و تکیده شدن ظاهرش سریع تر از خیلیاشونه؟ :/
عئی باع باع !
* توی این عکسا از روی میز پریده اینور و یکی از طرفدارای کوشول موچولوشو بخل کرده ^_^
دختره قیافه ش بامزه س!