دختر برگه نویس

همین چند دقیقۀ پیش، یک برگه برداشتم تا تبدیلش کنم به زباله [1]، چشمم ناخودآگاه خورد به نوشته‌هایش. همان‌طور ایستاده کل دو صفحة پشت و رو را خواندم و کیف کردم. چه برگه تمرینی خوبی نوشته بودم شش ماه پیش! چه خوب شد نینداختمش دور! نگهش می‌دارم و ممکن است از آن کمک هم بگیرم.

[1]. برگه‌های نوشته‌شده را (در اندازة A4 و بزرگ‌تر) بلافاصله دور نمی‌اندازم. نگهشان می‌دارم تا بعداً یک‌طوری ازشان استفاده کنم و بعداً راهی سطل آشغال شوند. حتی بعضی‌ها کاغذ الگوی خوبی می‌شوند.

انقلاب، کارگر شمالی

دیروز عصر، احساس کردم کسی که آن سه رؤیاگیر بزرررگ (و تقریباً بدرنگ) را توی تراس با نرده‌های سفید (زیر طبقه‌ای که تابلوی «کافه ایما» را بر خود دارد) نصب کرده حتماً مثل من ذهنیات کنترل‌نشده‌ای دارد و عجله هم دارد که فقط از شر هیولاهای بدش راحت شود.

Image result for ‫کافه ایما انقلاب‬‎Image result for ‫کافه ایما انقلاب‬‎