رگه‌های ارزشمند طلا

1. گفته بودم که گاهی اوقات آرشیو این‌جا را می‌خوانم؛ مثلاً این‌طور که وسوسه می‌شوم ببینم در همین ماه، اما سال پیش یا سال‌های پیش‌تر، چه می‌کردم و چه چیزی توی ذهنم بوده و چطوری آن‌ها را ثبت کرده‌ام.

الآن در آذر دو سال پیش چند جمله‌ی درخشان از بزرگان پیدا کردم و چنان دلم را برده‌اند که، به مصداق نوشتن با آب طلا، می‌خواهم با روان‌نویس طلایی جذابم آن‌ها را توی دفترک انرژی‌بخشم بنویسم (همان دفترک روزانه‌هایم که به من نشان می‌دهد روزهایم قشنگ و پربارند)؛ حتی بعداً شاید بزنمشان به دیوار.

2. دیروز دوباره رفتم به آن دالان پارچه‌ها که تازگی‌ها خوش‌سلیقه‌تر شده و کلللی پارچه‌ی جذاب دیدم و چندتایی را برای خودم و مامانی و توتوله خریدم. تازه، یک خانم دیگر را دیدم که مثل خودم شده بود کلاغ پارچه‌ها. می‌گفت زیر میز برشش کلی پارچه‌ی تاخورده هست و بازم هم می‌آید و می‌خرد! امروز از ته دلم حاضرم عنوان «ذخیره‌های طلایی» را بهشان بدهم و توی ذهنم به جای آن فلان‌ها و اِهِم‌هایی که، اگر می‌شد، بهتر بود خریدشان قرار می‌دهم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد