هرچه پرسروصداتر، تأثیرگذارتر!

ای بابا! مارادونا مرده، چرا من مدام فکرم می‌رود سمت گابو؟

انگار یک بار دیگر او را از دست داده‌ام؟

اما داستان من و مارادونا به روزگار بیزاری برمی‌گردد؛ آن دوران که کوچک بودم و طرفدار تیم آلمان و از شلوغ‌بازی‌های طرفداران آرژانتین خوشم نمی‌آمد. توی اردو هم، با طرفدارهاش کل می‌انداختم و فحش‌کاری خیلی مؤدبانه‌ای داشتیم. این وسط، دوتا آلمانی خوش‌صحبت پیدا کرده بودم (سمیه و خواهر بزرگش) که قلبم را تسلا می‌دادند. اما فکر کنم گلاره آرژانتینی بود و با بزرگواری، ما را تحمل می‌کرد و چندان به رویمان نمی‌آورد؛ با من که خیلی مهربان بود.

البته همان شب اول آلمان جانمان فینال را از آرژانتین برد و جام را از آن خود کرد و خیالمان راحت شد! ولی ادااصولمان تا دو روز بعد و موقع خداحافظی‌های اغلب‌ـ بی‌ـ سلامی‌ـ دوباره، ادامه داشت.

شاید مارادونا هم آن روزها، با آن اخلاق و احساسات تند فلفلی‌اش اگر مرا می‌دید، از من خوشش نمی‌آمد و متنفر می‌شد!

ولی سال‌ها بعد، پیش آمد که از برد آرژانتین خوشحال شدم و این تیم را،‌بدون طرفداری سفت‌وسخت، بر بیشتر تیم‌های دیگر ترجیح می‌دادم.

خرافاتی‌بازی: امیدوارم 2020، با آن ظاهر فریبنده‌اش (صرفاً چینش زیبای دو 2 و دو 0)،‌بدون خون‌وخونریزی و مرگ‌ومیرهای گوناگون دیگری پیش برود و به خیر و سلامت با آن خداحافظی کنیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد