آره،آره، آره!
دوباره فصل و حالوهوای چنگزدن به ادبیات و دنیای وهمآلود امریکای لاتین برای من رسیده و من دلم همة شخصیتهای اوا لونا و صد سال تنهایی را میخواهد. دلم عمارت گوشهای ارباب تروئبا را میخواهد با همة کنجها و گیاهان وحشیاش که، تا سر برمیگردانی، از قد تو هم بالاتر میروند و جنگلی موهوم میسازند. دلم میخواهد تا آن سر دنیا بروم و دست بکشم به آن چند مشت خاک که ایزابل با خودش از شیلی برد؛ کسی چه میداند؟ شاید جادوی من هم باطل شد و جادوی جدیدی مرا دربر گرفت!
ـــ جادونوشت: بعضی از آدمها میدانند با جادوهایی که آنها را دربر گرفته چه کنند؛ مثلاً ایزابل آلنده یا منیرو روانیپور (امروز به «کولیها» و «ملکیادس کولی» و «کولی کنار آتش» و «کولی آن سوی آبها» فکر میکردم. اما یکی هم مثل من گاهی آنقدر در جهات نامطلوب دستوپا میزند که جادویش مجبور است، مثل تارهای عنکبوت، مهارش کند تا تلاش عبث نکند. بعد خود این کمک جادویی میشود بند دستوپا!
باید، در هاگوارتز، چند واحد درسی تربیت ذهنی برای کنارآمدن با جادوهای شخصی بگذارند.