ساریا

من حقم است و تقریباً حتم دارم که در زندگی بعدی‌ام آریا استارک خواهم بود.


Image result for arya stark fan artImage result for arya stark fan art

از بچگی، آریای درونم محسوس و رها و در حال رشد که بود که ناگهان شاه رابرت و ملکه سرسی او را به چشم سانسا دیدند و در قفس بزرگی با چندین جافری، که می‌آمدند و می‌رفتند، انداختند. بعد از چند سال، متوجه هیکل کمرنگ تیره‌ای شدم که در خودش مچاله شده و گوشة قفس نشسته بود. ثیون گریجوی بود که از پاره‌های ریخته‌شدة سانسا به گوشه‌کنار قفس شکل گرفته بود. خودش می‌ترسید اما مصمم بود مرا نجات دهد. در لحظه‌ای که دیگر انگار زمانش بود، هر دو دل به دریا زدیم و از میان میله‌ها خودمان را بیرون انداختیم. زیر پایمان بلندای مخوفی بود که به تپه‌های برفی ختم می‌شد. همان برف‌های سوزناک با نرمی‌شان ما را نجات دادند.

بله در زندگی کنونی‌ام بیشتر سانسا هستم ولی گاهی آریای کمرنگ درونم را در آغوش می‌گیرم و به داستان‌هایش از سیریو فورل و خدایان بی‌چهره گوش می‌دهم و حسابی غبطه می‌خورم.

Image result for arya stark

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد