عضویت در مجمع دیوانگان

1. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

نسخة بی‌بی‌سی بینوایان هم آمده، با بازی لی‌لی کالینز خوشکل در نقش فانتین!


2. یادم باشد چندتا از کتاب‌های دارن شان را هم بخوانم. جلد اول دموناتا را چند ماه پیش خواندم و دوستش داشتم. تا داستانش را از یاد نبرده‌ام، بهتر است برای خواندن ادامه‌اش، حداقل تا جایی که مرا دنبال خودش بکشاند، بجنبم.


3. درمورد پروژه‌های دوران فترت هم باید جدی‌تر باشم. یک‌هویی این روزها تامام می‌شوند و دوباره باید به جای بدوبدو، بپرم.


4. با تشکر از هویج بنفش، این‌ها را خیلی دوست داشتم:

سیزده چهارده سال داشتم که به سرعت قد کشیدم، انگار پایم کود ریخته باشند و از همه‌ی همسالانم بلندتر شدم. مادرم می‌گفت انگار دو اسب باری از دو طرف مرا کشیده‌اند. ساعت‌های زیادی را جلوی آینه به تماشای خودم می‌گذراندم. پوست سفید، کک‌مکی، موهای پا، بوته‌ای قهوه‌ای روی سرم رشد می‌کردو از میانش گوش‌ها پیدا بود و بینی بسیار بزرگی که از بین دو چشم سبزم رد می‌شد؛ همه‌ی ویژگی‌های چهره حکایت از بلوغ داشتند.


انتظار داشتم اولیویا زشت باشد با چهره‌ای ناخوشایند مانند خواهر بزرگ چنرنتولا، ولی به گونه‌ای باورنکردنی زیبا بود. یکی از آن دخترهایی که به محض دیدنش، چهره‌اش تو را بر می‌انگیزاند و همه می‌فهمند که از او خوشت آمده و اگر با تو حرف بزند، نمی‌دانی با دست‌هایت چه کار کنی و حتی نمی‌توانی بنشینی. موهای فر بلوند بسیار پرپشتی داشت که روی شانه‌هایش می‌ریختند. چشم‌هایش خاکستری و پوستش مثل من پر از کک‌مک بود. قد بلند و سینه‌هایی بزرگ و پهن داشت.
می‌توانست ملکه‌ی پادشاهی قرون وسطایی باشد.


پی بردم مخزنی در شکمم دارم که وقتی پر می‌شد از کف پاهایم خالی‌اش می‌کردم و خشمم به زمین می‌رسید و به سرچشمه‌ جهان فرو می‌رفت و در دوزخ مصرف می‌شد. به این ترتیب دیگر کسی آزارم نمی‌داد.


من و تو، نیکولو آمانیتی، نشرچشمه.

بخش‌های بیشتری از این کتاب را این‌جا بخوانید goo.gl/hcdqgy

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد