پایان قشنگ

برف بند آمده بود. از بوران خبری نبود. ماه روشن در میان ستارگان شناور بود. بام‌های پوشیده از برف خانه‌های نانت اگردا در مهتاب رنگی نقره‌ای داشتند. بن کلاه انجیری جامة سفیدی به تن داشت. جنگل مویاف، در دوردست، زیر لحاف سفید بزرگی خفته بود. از داخل واگن نوای موسیقی به گوش می‌رسید. ابی‌پال چنگ را به صدا درآورده بود.
آرابیس و اوئن ایستاده بودند و به صداهای شب گوش می‌دادند و صدای زمزمة آرام کوهستان زمزمه‌گر را می‌شنیدند. گویی بن کلاه انجیری داشت خواب می‌دید و در خواب زمزمه می‌کرد:

بن کلاه انجیری کفن‌پوش خواهد شد

 و سپس یغماگری که بس مغرور است

با سر به درون چشمة شیطان خواهد افتاد

و آن‌گاه کودکان از تاریکی بیرون خواهند جست

و مردانِ درة باریک از مصیبت خواهند رست

و چنگ تیرتو صاحبش را بازخواهد یافت

ص 255


داستان‌هایی با پایان آرام و به‌صلح‌رسیده، که به خواننده القا می‌کنند که می‌تواند در کنج امن و راحتی، تنها یا با کسانی، بنشیند و دربارة اتفاقاتی که پشت‌سر گذاشته فکر کند یا احیاناً حرف بزند و به‌روشنی به فردا نگاه کند، از نازنینان من‌اند.

بالاخره دلم خنک شد که این کتاب را یافتم و خواندم!

ـ کوهستان زمزمه‌گر، نوشتة جوآن آیکین، ترجمة‌ حسن پستا، انتشارات لک‌لک، 1370.

ــ چقدر از اسم انتشاراتش خوشم آمد! لک‌لک!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد