1. جلد اول اکوی عزیزم تمام شد و عجب جایی هم به پایان رسید!
دلم پیش فردریش مانده تا بتوانم جلدهای بعدی را بخوانم. فکر نمیکردم دنبالة سرنوشت فردریش در کتابهای دیگر باشد. در خلاصه و معرفی کتابها، بهنظرم آمد هر یک به شخصیتهای متفاوتی اختصاص دارد.
از صفحههای مشکی با نوشتههای سفید در کتاب خیلی خوشم آمد
صفحات ابتدایی، که مربوط به ماجرای اتو و داستان سه دخترند، متنشان با شاخوبرگ درخت قاب گرفته شده.
2. آفتابگرفتنم تمام شد و خودم را راضی کردهام بروم خرید و پیادهروی و شاید هم از آن بستههای کوچک سالاد الویة آماده بگیرم برای ناهار.
پروژههای نیمهتمام دوختودوز و بافتومافتم را فهرست کردهام با نام «انقلاب پاییزی». در بهسامانرساندنشان فعلاً که خوب پیش میروم. گفتم بنویسمشان تا بالاخره اتفاق بیفتند.
3. فصل سوم رو به پایان است و هنوز هم شگفتزدهام و خوشحال و البته نفهمیدهام چرا از HIMYM انقدر خوشم آمده و چرا قبلاً فکر میکردم با فرندز باید راحتتر باشم و اصلاً چرا و چرا این دو را با هم مقایسه میکنم؟ شاید به این دلیل که کاملدیدن فرندز را، آن هم دوبار، بر این یکی ترجیح دادم.
روز خوبی داشته باشی :)
مرسی تو هم همینطور