اواسط هفتة پیش:
ــ وااااااااای ییی .. چقدر دلم میخواهد خیاطی کنم! الآن که خیالم راحت شده چرخ خیاطیم چیزیش نیست و باز هم میشود از آن استفاده کرد انگار تازه قدرش را دانستهام و دلم هم برایش تنگ شده.
اژدها، با عینک روی دماغش: کرمو! کرمو! کرمو!
ــ خب چرا؟ حداقل آن مانتو سبزه را که از دوسال پیش گوشةکمد افتاده تمامش کنم!
ــ برو بشین کارهای ضروریات را تمام کن؛ بعدش خیاطی! کرمووو!
امروز:
مانتو سبزه را دوختم و دیروز هم افتتاحش کردم؛ طی لمباندن یک وعده غذای باحال و بعدش هم حدود 3 کیلومتر پیادهروی پر از خنده در خیابانهای رؤیایی با ردیف درختان چنار و برگهای پاییزی و اندکی مه و بازیگوشی با توتوله خان و خرید از آن شیرینیفروشیای که خودش و محصولاتش و محلش، در آن ساعت از شبانهروز، انگار از گوشة هاگزمید آنجا ظاهر شده بودند تا جادوگرهای سرگردان در دنیای ماگلی خیلی احساس غربت نکنند ... بهعلاوه، کلاه قرمز-مشکیام را هم بافتم و پایین شلوار قدیمی را هم اندازه کردم و چندتا تکة نیمهکارة دیگر را هم گذاشتهام جلو دست تا خدمتشان برسم. از کارم هم عقب نیستم.
اژدها: آفرین! آفرین! چه کرموی خوب فعال مفیدی!
آه،چقد انرژی مثبت و گرما ساطع شد از این پست.
شما الگوی نظم و فعالیتین تو زندگی من،باشد که عبرت گیرم .
ولی متوجه شدم منظورت چیه. منم خیلی پیش اومده از یه نوشته یا حرفی کلی انرژی گرفتم و واسه خودم الگوسازی کردم و نتیجهش هم خوب بوده. در صورتی که ممکن بوده خود اون طرف انقد مثبت نبوده باشه. من معتقدم امواج خوب کار خودشون رو می کنن
کرموی خوب فعال مفید :)))
از خوندن گردش کردنات و کارهایی که به اتمام رسوندی ذوق زده شدم و انرژی گرفتم.
ممنون عزیزم