خیلی دوست داشتم دستکم آن مجموعه داستان کوچک از ابوتراب خسروی را، که دستم بود،بخوانم ولی بیشتر از یک داستانش را نتوانستم. در حالوهوای چنین نوشتههایی نبودم. اینجور وقتها یاد زمانهایی میافتم که ولع داشتم کتابهای مورد علاقهم، مثلاً کل آثار نویسندههایی که ستایششان میکردم، دم دستم باشند و من فقط بخوانم و یادداشت بردارم و نظر بدهم کنار یادداشتهایم. الآن هم، خدا را شکر، میخوانم ولی فقط به این تفاوت حسوحال و فضای ذهنیام و خواستهای این روزهایم و مسیر کوچکی که در آن قدم برمیدارم فکر میکنم؛ همان که مرا به وادی کتابهای ردههای پایینتر سنی بیشتر نزدیک کرد.
چند روز قبل، دو کتاب لاغر-ماغر خواندم:
چارلی و آسانسور بزرگ شیشهای از رولد دال جان. دنبالة چارلی و کارخانة شکلاتسازی است که، خیلی شیرین و بامزه، از خلبازیهای پرزیدنت ایالات متحد و ننهبزرگهای چارلی و آن یکی بابابزرگش نوشته. توصیفش از سفر چارلی و آقای وانکا به سرزمین منها خیلی خوب بود؛ هم طنز داشت و هم آن احساس واقعی سفر به چنین جایی را توضیح داده بود. کتابی که من خواندم مال نشر افق نبود؛ کتاب نشر افق نقاشیهای کتاب اصلی را دارد. ترجمهاش اما خوب بود.
کلبة عمو ژو. دربارة دختری که مدتی نزد خانوادة پرجمعیت خالهاش میماند. در کل، اهل تونساند که به فرانسه مهاجرت کردهاند. خاله خیلی مهربان و مرتب و تقریباً وسواسی است. ماجرا دور تصمیم عجیب شوهرخالة از کار بیکارشده و افسرده میچرخد و نتیجة آن و نقش دختر، لیلی، در این میان. البته این ماجرا انتهایی هم دارد که بعد از نتیجة کار آنها رخ میدهد؛ ماجرایی که از قبل پیشبینی میشد اما باعث ناامیدی آنها نشد.
این کتاب را خیلی دوست داشتم؛ بهخاطر بیان احساسات و درونیات لیلی، تصمیمشان برای آبادکردن زمین پر از نخاله و البته فکر کنم فصل هفتم آن که خیلی قشنگ نوشته شده بود: با صداکردن خاله آغاز و تمام میشد. طی این دوبار صداکردن، لیلی چیزهایی به ذهنش هجوم آورد و در انتهای فصل،خاله دنیز با مهربانی به لیلی پاسخ داد.
دیشب هم حدود نیمی از کتاب اینگرید و گرگ را خواندم. داستان ساده اما عجیبی است؛ مخصوصاً اگر ردة سنی آن را در نظر بگیریم. اگر در سالهای آخر دبستان و دوران راهنمایی میخواندمش، کلی از آن خوشم میآمد. تا اینجا که برایم جالب بوده؛باید ببینم چطور پیش میرود.
در کتابخانه هم دو کتاب پیدا کردم که خیلی دوست داشتم بخوانمشان؛ البته از دو جهت متفاوت. یکیشان از آنهاست که حتماً باید بخوانمش چون پیشینة انتشاراتش، در کتابهای مشابه اینچنینی، ثابت کرده میشود به آن اعتماد کرد. دیگری شاید از آن کتابهای عامهپسند باشد؛ از آن پرحجمها که ممکن است یا خیلی سریع بخوانمش یا بعد از چند ده صفحه حتی رهایش کنم. نمیدانم چه پیش میآید! شاید هم ازش خوشم آمد! شاید در کل تحقیق کردم و کتاب خوبی بود!
آخ آخ دلم چارلی مارلی خواست.
وای چارلی مارلی عالین!
