آخی آخی!
چقدر خوب است که فرندز اینطور تمام میشود؛ یکجور عاقبتبهخیری منطقی (با توجه به بافت سریال) در آن هست که دوستش دارم. چقدر برای چندلر و مانیکای خوشکل خوشحالم.از بعضی جهات، شبیه چندلرم. تغییرهای شخصیتش را خیلی دوست دارم.
ریچل دختر لوسة خوششانس ماجرا باقی میماند همچنان. مدتی پیش، متوجه شدم منطقی است شانس را در حوادث در نظر بگیریم و اتفاقا خوشحالم بابت آن. هم برای توضیح گذشته و هم برای توقع از آینده توجیه خوبی است. ولی واقعاً برایم جالب نبود که طی سه اپیسود آخر، گاهی شورت ریچل، از پشت، از دامنش بیرون بود! البته مدل یکی از دامنهاش خیلی قشنگ بود.
جویی هم تا حدی خوششانس است ولی نه بهاندازة ریچل. برای فیبی هم واقعاً خوشحالم.درمورد راس هم همچنان نظرم این است که از بقایای دایناسورهاست (یک مارمولک صحرایی) که گاهی به پسگردنی نیاز دارد.
اما وقتی صحنههای آخر را میدیدم و آن ترککردن خانه را، احساس قشنگی در قلبم شکل گرفت؛اینکه وقتی دوستان و عزیزانت را در زندگی داری، نباید در ورطة رنجشها و سوءتفاهمها دستوپا بزنی؛باید تلاش کنید با هم حلشان کنید. این چندتا،موقع ترککردن خانه،انگار فقط حضور یکدیگر را در زندگیشان میخواستند و همین برایشان بس بود. حتی من هم به بخشهای ناراحتکننده و اعصابخوردکن شخصیتها فکر نمیکردم و دلم برایشان تنگ شد. چه برسد به خودشان که سالها با هم زندگی کرده بودند.
وای چقدر از دست ریچل و راس حرص خوردم کل سریال :))
جویی و اون پیتزاهاش
فیبی و خنگولگریهاش و مهربونیهاش و اون همه انگشترهاش
مونیکای سختگیر وسواسی
کلی سریال هست باید تموم کنم وگرنه مینشستم دوباره میدیدمش
واای آره همۀ اینا که گفتی





جویی که یه جا مونده بود بین خوراکی و عشق کدوم رو انتخاب کنه! شکموییش ستایش برانگیزه!
ریچل خوب بود کهه..
لباساشو خیلی دوست داشتم.کلن فکر نکنم جنیفر جز این فیلم جای دیگه ای هم به چشم اومده باشه.
رفتاراش واسم عجیبه وقتی زیرکانه زیرنظرش میگیرم تو فیلم.
خب راستش دوست داشتن شخصیتها خیلی سلیقهایه و طبق روحیة ادما و حتی خود آدم طی زمانهای مختلف، فرق می کنه.
مثلاً سری قبل به نظرم جویی بهترین پسر داستان بود ولی الان چندلر.
از جنیفر انیستون چیز دیگه ای ندیدم ولی خیلی دوست دارم یه نقش جدی هم ببینم ازش
بین دخترا مانیکا بیشتر برام جالب بود. بیشتر قیافه ش و البته به جز بعضی رفتارها و عادتهاش.