چهار سال پیش، سال زایمان بود؛ چند فسقلی نورسیده بین اقوام و دوستان متولد شدند. با گذشت این سالها، مادرشان دستکم باید لیسانس گرفته باشد در زمینة بچهداری و ...
امسال هم گویا سال قبولی دانشگاه است؛ چند قبولی کارشناسی و کارشناسی ارشد داشتیم که این موقعیتها، همیشه از دید من، شبیه بازشدن پنجرهای عریض به نقطهای خوشهوا و زیباست. انگار خود من دوباره در دانشگاه قبول شدهام.
چه بامزه. توی فامیل ما از این اتفاقات همزمان خیلی کم اتفاق میفته. تنها چیز همزمان متولد شدن من و دو تا از دخترعمه هام در یک سال بوده.
حالا من برعکس، وقتی خبر قبولی دانشگاه اطرافیان بهم میرسه با خودم میگم اوووووه، هنوز مگه ملت دانشگاه هم میرن؟ انگار با اتمام دوره دانشجویی من، دانشگاه ها هم تموم شدن :))
هه هه هه آره انگار وقتی من یه کاری رو تموم می کنم یا زمان اون کار همون جا متوقف میشه یا کلا منقضی میشه. بعدشم درک خاصی از کسای بعدی ندارم که مثلا دانشگاهشون چجوریه، یا ...
هنوزم چیزی یادم نمیاد!
تا جایی که یادمه اتفاقای مهم من همزمان با کس دیگه ای نبوده!!