الیزابت کمبل، بهقول ربکا، دختر ظریفی بود و بهنظر میآمد سوءتغذیه دارد؛ البته نه تغذیة جسمی بلکه تغذیة روحی. به او گفتم: «پس تو الیزابت هستی». او پاسخ داد: «امشب نه. امشب نوبت «بتی»بودنم است چون از آن شبهایی است که دنیا را، با همة چیزهایش، دوست دارم. دیشب الیزابت بودم و فرداشب احتمالاً بث هستم. بستگی دارد حالم چطور باشد [1]
آن شرلی در ویندیپاپلرز، ص 55
از اسم این کتاب و معنایش همیشه خوشم آمده. به امید روزی هستم که در پرنس ادواردم آرام بگیرم و منظرة سپیدارهای رقصان در بادم را داشته باشم
ــ همچنان دارم کتابهایم را وارد حساب کاربری جدیدم در گودریدز میکنم و با اینکه سرعتم کند نیست، اما چون سعی دارم در وقتهای معقول و بیشتر برای رفع خستگی و سرشوقآوردن خودم این کار را انجام دهم، فکر کنم هنوز به 10 کتاب هم نرسیدهام! البته در مجموع نباید ناراضی باشم چون همیشه دوست داشتم فرصتی را برای مرور یادداشتهایم بر کتابها و خواندن بخشهایی از آنها اختصاص بدهم و این یادآوری خوب و خاطرهانگیزی است.
[1]
چقدر خوب شد این جملهها راخواندم! یاد وقتهایی افتادم که همینطور بودم؛
چند اسم داشتم برای حالهای متفاوتم؛ حتی برای وقتی سرزنشم میکردند یا
دیگر خودم تعلیم یافته بودم خودم را سرزنش کنم! خوبیِ قضیه اینجاست که الآن
دیگر بیش از 98٪ مواقع، چه وقتی موفق میشوم و چه وقتی بر خودم خرده
میگیرم [2]، با خودم همنامم.
[2] نه،
دیگر از سرزنش خبری نیست؛ بیشتر دنبال راهی برای رفعورجوع مسائل میگردم.
دیگر، حتی اگر در پی فرار و فراموشی هم باشم، خودم را سرزنش نمیکنم بلکه
معمولاً خودم را طفلک معصوم کمسنوسالی میبینیم که باید در آغوشش بگیرم و
به او حق هم میدهم.
دنبال عکس برای این کتاب و حالوهوا میگشتم که فکر میکنم با نسخهای قدیمی از آن شرلی (احتمالاً سینمایی/ شاید هم تلویزیونی) روبهرو شدم! چه آن خوشکلی! لابد این دخترک هم الیزابت است.
یعنی این گیلبرت است؟
چه جالب، آن شرلی به این قدیمیًای اصلاً ندیده بودم.
چه شخصیتهاش هم با فیلم امروزیاش فرق داره :)))
منم ندیده بودم! خیلی برام جالب بود همچین نسخهای! امیدوارم بشه پیداش کرد دیدش. ازشون خوشم اومد