«اینجا چراغی روشنه»

بیشترِ «من» دلش می‌خواهد وقت مناسب زودتر برسد، اصلاً برسد، و بتواند تا «رسیدن»  و «رسیده‌شدن» چنان خوب تحمل و تأمل کند که خطاها اندک باشند و از زیان‌ها بتوان چشم پوشید. اما بخشی در «من» هست که مثل همیشه، دلش می‌خواهد سرش را بگذارد در دامان آرامش از جنس ابرهای آسمان داستان‌ها و تا پایان ماجرا بخوابد. به‌خصوص که این سال‌ها «خوابِ آرام» هم گوهر کمیاب شده. آن تکه از «من» نگران «چراغ»ش هم هست؛ همان چراغی که دوست دارد در دل تاریکی برایش افروخته شده باشد تا گاه که از گوشة‌چشمی یا هنگام پهلوبه‌پهلوشدن به آن نگاه می‌کند، روشنش ببیند و به آن تکیه کند برای برداشتن قدم‌های بعدی.

Image result for ‫چراغ‬‎

شب‌ها، ساعت 10،‌از شبکة تماشا سریال قصه‌های جزیره می‌بینم و دلم می‌گوید یکی از راه‌های روشن‌نگه‌داشتن چراغ است.

Image result for ‫قصه‌های جزیره‬‎

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 26 شهریور 1397 ساعت 11:56

آخی، این سریال دوست‌داشتنی. با وجود این همه تکرار هیچ وقت‌ کامل و درست حسابی ندیدمش.
این نوشته‌ات رو هم دوست داشتم.‌ اون بخش من هم نه تنها دلش می‌خواد تا انتها بخوابه، بلکه بره زیر پتو مچاله بشه و چیزی رو نبینه.

آیییی آره آره گفتیا! اگر نبینه که خییییییییلی بهتره! آرزوشه اصلاً!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد