لزجی تحمل‌پذیر تابستانی

1. این سال‌های اخیر، در مراحل کاری‌ام وهله‌ای هست که اینطور توصیف می‌شود:

«رسیده‌ام به کمالی که» [1] هرچه کار می‌کنم،‌لامصصب تمام نمی‌شود!

یکی از موارد [2] همین چند روز پیش به ناله‌های واپسین افتاد. انقــــــــــــــدر چسبناک و لـــــــــش و توانفرسا بود و کند پیش می‌رفت که فکر کنم نالة بخشی از کائنات هم داشت بلند می‌شد. البته اصلاً متن سختی نداشت ولی خیلی خیلی کند پیش می‌رفت. تمامی مراحلش، از ابتدا تا همین گام نزدیک به پایانش، به‌جرئت بگویم، یک‌سال طول کشید.

امروز هم در همین مرحلة عرفانی یکی از کارها قرار دارم. تازه پلیدآمیزبودن قضیه اینجاست که دیروز ایمیلی را دیدم، محتوی چند ص دیگر، که نوشته بودند: «لطفاً از صفحات فلان تا فلان را کار نکنید؛ به‌جایش این صفحات را کار کنید» در حالی که من دقیقاً همان ساعات، همان صفحات فلان‌انگیز را تمام کرده بودم! البته تقصیر خودم بود چون اگر زودتر ایمیلم را نگاه می‌کردم، چنین اتفاقی نمی‌افتاد. تاریخ ارسال آن ایرادی نداشت. اشکال از گیرنده بود. خدا را شکر صفحاتش زیاد نیست ولی آن‌قدر است که یک روز تمام را به خودش اختصاص بدهد.


2. خدا را شکر، دمای هوا تا آن اندازه از گرم‌بودن فاصله گرفته و گاه بادک لطیف خنکی می‌وزد که برخلاف تا همین چند روز پیش، از اول صبح تا همین حالا کولر روشن نکرده‌ام و با خیال راحت،‌ پنجرة اولیس (اتاق انتهایی محبوبم) را باز گذاشته‌ام و از آفتاب پخش‌شده روی برگ‌های درختان رقصان در باد [3]  لذت می‌برم؛ حتی شده زیرچشمی، با دو چشم دوخته‌شده به مانیتور.


3. به‌توصیة دوست شوکولی، انیمیشن Your Name را می‌بینم. البته تازه به نیمه رسیده. موضوع و داستان جالبی دارد و مشتاقم بدانم بقیه‌اش چطور پیش می‌رود. ایدة زمان و نخ‌ها را خیلی دوست داشتم. سنپای هم دختر صبور و باظرفیتی به‌نظرم آمد.

Image result for your name


4. امروز صبح هم یاد بوبن افتادم [3] که بیش از یک دهة پیش، تقریباً اوایل آشنایی‌ام با او و آثارش، درموردش خوانده بودم در دهکدة کوچکی در فرانسه، به‌دور از هیاهو و در خلوت خودش،‌زندگی و کار می‌کند. چه لذتی! در خلوت خود و آن هم چه کاری؛ نویسندگی! همان روزگار، در اخبار شنیدم که تمامی دهکده‌های فرانسه به اینترنت (رایگان؟؟) مجهز می‌شوند و در ذهنم تصور کردم سندباد/ بوبنی را که در خلوت شیرین خودش، در محیط مطلوبش، کار محبوبش را انجام می‌دهد. این روزها، از زاویه‌ای،‌تقریباً می‌توانم چنین تصویری از خودِ واقعی‌ام هم داشته باشم اما به استاندارد مطلوبی و محبوبی مورد نظرم نرسیده هنوز. حتی اگر نرسد هم از داشتنش خوشحال و شکرگذارم.


[1]. بخشی از شعر محمدعلی بهمنی («در این زمانة بی‌های‌وهوی لال‌پرست» و الی آخر).

[2]. برای-خودم-نوشت-تا-یادم-نرود: نوآوری.

[3]. امروز صبح به بوبن فکر می‌کردم و الآن، با نوشتن درمورد برگ‌های درختان، یاد کتاب شیرین کوچکش افتادم به اسم حضور ناب، که چنین تصویرهایی در آن هست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد