1. قطبنما برای من همیشه شیء خاصی محسوب میشده؛ مقدسگونهبودنش از داستانهای دریانوردی ژول ورن شروع شد و با داستانهای پریان و موارد مشابه (دنیاهایی که همیشه دوست داشتم در آنها باشم) ادامه یافت؛ مثلاً در سریال [لاست] یا [روزی، روزگاری]، که در دومی، نقش آن برایم قدری جذابتر است.
چنین چیزی، در زندگیام، ممکن است نماد چندین مورد باشد برای همین همیشه جذابیت خاصی دارد.
2. هر از گاهی،شیرپاکخوردهای پیدا میشود که این حقیقت بزرگ و شگرف را بهمان یادآوری کند که: بله، ما سالها،بهاشتباه،همراه با خواننده تکرار میکردیم «لیپک لیلی لونه» در حالی که اصل آن چیز دیگری بوده (مثلاً «لیپک ری حیرونه» یعنی قطبنما سمت شمال را نشان میدهد یا روی شمال تنظیم شده و از این دست حقایق فلان و بیسار). البته که شنیدنش، اولینبار، بامزه بود ولی این میزان توجه و شگفتی بابت کشف چیزی که میتواند با موارد جالبتر دیگری جایگزین شود گاهی مشمئزکننده میشود. ولی باز هم نمیشود نگفت که در جایگاه خودش قابل مکث و قدری توجه است.