«ه» گل قرمز زیبای گور را عوض میکند و میگوید: همة آنها، بعد از مرگشان، پیشم آمدند و با من صحبت کردند اما تو نیامدی! لطفاً تو هم بیا تا با هم حرف بزنیم.
تناقض خندهدار این است که ناگهان روح قاتل سر راهش سبز میشود و به او اخطار میدهد. آدم چندشش میشود اما در نهایت، «ه» اخطارش را جدی میگیرد و در انتهای اپیسود هم، انگار دیگر او را بخشیده است.
ادیسه هم در زمان جزیرهای، اینور دنیا، با سرپنجة دود در چاه ویل میافتد و در آن دنیایی که انگار هیچ پروازی سقوط نکرده، لابد بهعلت پیشآگاهی حاصل از بینشهایش، آقای معلم جانشین را وسط خیابان زیر میگیرد (حتماً برای اینکه از تسخیرش بهدست دود و ابزارشدنش برای بازگشت آن موجود جلوگیری کند)