نگاهی به پشت سر

ملسیو در فضای اپرای غم‌انگیزی بزرگ شده بود و لحن کمدی موزیکال دوست تازه‌اش مرهمی برای زخم‌هایی بود که در خانه بر او وارد شده بود

اوا لونا، ص 146

دیروز داشتم به سال‌های جنگ فکر می‌کردم و اینکه اگر در آن سال‌ها جنگی نبود و شرایط جامعه غیرجنگی بود، چه می‌شد. آیا می‌توانستم فلان چیز و فلان شرایط را داشته باشم؟

به این نتیجه رسیدم که اگر آن روزهایم را به دو بخش الف و ب تقسیم کنم (بدون توجه به زمان، شاید بیشتر از نظر مکان)، هر دو بخش خود میدان جنگ بود! هیچ تغییری در بیرون نمی‌توانست تضمین کند که شرایط من قرار بود در هیچ دوره‌ای فرق داشته باشد. انگار در خط مقدم بودیم و در جزیره‌ای با شرایط اضطراری و بقیه یا کمی و یا خیلی دور بودند. فقط می‌توانستیم برای هم دستی تکان بدهیم در میان امور روزمره‌مان. معمولاً آن‌ها هم صدای سوت‌های کرکنندة خمپاره‌ها و نیمه‌ویران‌شدن سنگرهای این طرف را نمی‌دیدند.

ــ دیروز انگار خیلی مصمم بودم این تقسیم‌بندی «الف و ب‌»ای درست است. اما امروز دلیلی برای تقسیم‌بندی نمی‌بینم. کل آن دوره از این جهت در کنار هم قرار می‌گیرد. ولی برای اینکه یادم باشد این نتیجه‌گیری از کجا شروع شد، می‌گذارم بماند.