__ اوووه! تو بند تموم کتونیامو درآوردی؟
__ آره, و تازه چاقوها و تیغای اصلاح و پردة حموم رو هم کنار گذاشتم.
ـــ پردة حموم چرا؟ آخه فکر کردی چجوری با اون خودکشی میکنم؟
ـــ چمیدونم! فقط به نظرم زشت بود.
ـــ میبینی؟ واسه همینه نمیخوام تو پیشم باشی. آخه دیوونهم میکنی.
ـــ خب منم ترجیح میدم تو لباس دیوونهخونه ببینمت تا تابوت.
-جایی تقریباً میانة فصل 8
خوب، من وسط چیزی نیستم. پروندة کارهایی را که قرار بود انجام شود، به هر صورت، بستم؛ خانهتکانی نکردهام؛ نصف روزهای عید مهمان دارم؛ ...
فقط توی اتاقی با پردههای کندهشده پشت کامپیوتر نشستهام و سریال قشنگ نازنینم را میبینم. البته طبق روال قبلیام فقط هنگام نوشیدن و خوردن. اسمش را نمیگذارم خانهتکانی، فقط قرار است تا جایی که میتوانم و لازم است غبارروبی کنم و چیزهایی را سرجایشان بگذارم. همین.
ــ کارن مککلاوسکی عزیزم دوستداشتنیترین پیرزن دنیاست؛ آن هم وقتی خودش را با رنة جذاب پسرکش مقایسه میکند و رنة مغرور بداخلاق کمحوصله را در این زمینه با خودش همراه میکند. این وجه شخصیتش را برای روزگار پیری خودم برمیدارم!