روزی، روزگاری؛ کافه ای

فرندزمون هم تموم شد!

خوب بود، خیلی خیلی خوب بود. با همۀ نقدهایی که به بعضی ویژگی های شخصیت ها دارم، واقعاً دوستشون دارم. چیزی که باعث میشه سال ها با هم دوست بمونن و قصد داشته باشن دوستی شون ادامه داشته باشه، دید تاحدی شوپنهاور* گونه به آدم هاست. برای همین مانیکا حاضره مسئولیت ها رو قبول کنه و از ریچل بی دست و پا توقعی نداشته باشه، و ....

_ طبق قرار قبلی با خودم، بعد فرندز نوبت How I met your mother می رسه. حالا از کی شروع کنم و روالش چطور باشه و .. کی به سرم بزنه دوباره فرندز رو از اولش خورد خورد ببینم و ...؟؟؟

* تازگی جمله ای منسوب به شوپنهاور خوندم درمورد دوست داشتن آدم ها. فعلاً نمی دونم از خودشه یا نه. با انتهای جمله ش هم چندان موافق نیستم. میشه مفهومش رو ارتقا داد. شاید هم بد ترجمه شده باشه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد