آن آهوی نقره ای

اینو هم برای خداحافظی در این بعد زمانی و مکانی با آلن ریکمن عزیزمون بگم که:

یکی از آرزوهام (به قول این روزگار: «یکی از فانتزیام...») این بود که یه روزی کتاب یادگاران مرگ رو ببرم بدم یه سری هری پاتریا برام امضا کنن؛ از Trio گرفته تا رولینگ و رابی کالترن و مایکل گمبون و ... مهم ترینشون هم آلن ریکمن. وقتی داره کتابمو امضا می کنه بهش بگم: لامصب! خودتم می دونی چیکار کردی، نه؟ ازت ممنونم!

ولی با این اتفاق، حتی اگه امضای رولینگ رو هم داشته باشم اونقدری بهم نمی چسبه که می دونستم بازیگر عالی اسنیپ یه گوشۀ دنیا داره آماده می شه اثری هنری خلق کنه یا در حال آفریدنش باشه. حتی اگه دستم به خودش نمی رسید و نمی تونستم امضایی ازش بگیرم، «بودن»ش دلگرمم می کرد*.

به هرحال، بهترین بخش ماجرا اینه که چنین آدمی روی کرۀ زمین بود و زندگی خوبی داشت و بازیش دل خیلیا رو لرزوند و مرگش خیلیا رو آزرده و دلتنگ کرد و از همه مهم تر، شخصیت خیلی خوبی داشت و نه  تنها زندگی آروم و بی حاشیه ای داشت، ضد جگ و خشونت بود و فعالیت هایی هم در این زمینه داشت.

مطمئنم خودت می دونی، و همیشه ازت ممنونم،

ALWAYS

این تشکر رو از این راه دور بپذیر

_ یکی از طرفداراش نوشته بود: هرچقدر دلت می خواد از گریفندور امتیاز کم کن، اما برگرد!

_این روزا گاهی یادم میره به جای خود آلن ریکمن، به مرگ اسنیپ فکر می کنم.

*پناه می برم به اونچه سیریوس توی جنگل ممنوع، وقتی هری برای مردن آماده می شد، بهش گفت: کسایی که دوستشون داریم در قلبمون جاودانه ن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد