یو آر مای زینگ

1. آسمان زرد کم عمق به طرز زیبایی عجیب بود. خیلی خوب بود. اولش فکر کردم قرار است فیلم ترسناک ببینم. وهم و هراس خاصی تو فضاش بود و تا آخرش با من ماند. فیلم راوی داشت و زمانش خطی نبود، تکه هایی از گذشته و آینده را، مرد داستان تعریف می کرد بر بستر حال. البته مشخص است که آنچه به آن آینده می گویم اتفاق افتاده و حتی هنگام روایت داستان جزء گذشته شده. ولی چون آن عصر و شب ورود زن و مرد به خانۀ فرسوده محوریت داشت، فقط آن «زمان» راوی نداشت  و ماجراهای قبل و بعد آن روایت می شد، اسمش را گذاشتم «زمان حال». پس مجبورم زمان های بعد و قبلش را هم گذشته و آیندۀ آن چند ساعت بنامم.

آن حوض وسط حیاط، که گاهی یخ زده بود و گاهی برگ های زرد بر سطح آن جمه می شدند، چه آرامش و سکوت ترسناکی داشت!

2. هتل ترانسیلوانیای 2؛ ادامۀ ماجرای دراک، خون آشام مردم گریزی که بعد از ازدواج دخترش با یک انسان محل زندگی اش را به هتل تبدیل کرده برای رفت و آمد هیولاها و انسان ها تا بینشان صلح و آشتی برقرار شود.

ماجرای اصلی براساس وسواس آدم هاست سر این موضوع که وقتی فرزندشان از اصول آن ها تخطی می کند، سعی می کنند روی فرزند فرزندشان تمرکز کنند تا او را به راه راست سنتی خودشان هدایت کنند. اینکه مدام آرزوهای خودشان را در تلألو چشم های نسل بعدی و نسل بعدی جستجو می کنند.

معمولاً این 2 ها شیرینی 1هایشان را ندارند خیلی از منتقدهای حرفه ای و غیرحرفه ای فوراً به آن ها امتیاز منفی می دهند. خب این روند عادی است! سوژۀ مطرح شده در قسمت اول، فقط همانجاست که بکر به نظر می رسد و احتمالاً موفق از آب در می آید. بخش های بعدی شاید مثل روزهای عادی بعد از جشن عروسی باشند، نه کیکی و نه بزن برقصی، فقط زندگی عادی. نمی دانم، تشبیهم ربطی نداشت، مگر اینکه هنر انیمیشن و داستان پردازی را از صرف سرگرم کننده بودن خارج کنیم و ...

خلاصه اینکه خواستم بگویم دیشب با دیدن این انیمیشن فهمیدم این هیولای درون من خیلی قوی است. درواقع، بخش هیولایی من بر دیگر بخش هایم غلبه دارد، با همۀ خصوصیاتش. خوبی هایش هم هیولاگونه است. بیشتر از همه دوست دارد مثل هیولاها در کنج انزوای دوردست خودش بماند و از اختلاط بی مورد بپرهیزد. برای همین دیشب به دراک حق می دادم و از اینکه انسان ها دیگر از هیولاها نمی ترسیدند و با آن ها عکس یادگاری می گرفتند دلخور بودم. تا یادم می آید هم، همیشه آرزو داشتم قلعه ای بزرگ و محکم و دست نیافتنی مثل دراک داشته باشم با باغ و جنگلی دورتادور آن و تمام عمـــــــــــــر خودم باشم و خودم.

_ این گرگینۀ کوچولوی شجاع، که هی می پرید دنیس را لیس می زد، خیلی دوست داشتنی بود!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد