وای خدااایاااا
من عاشق کمد شولوغ و درهم خانوم ووپی ام!!!
امروز دنبال پارچۀ آستری برای جیب می گشتم، دوتا کاموایی که اصلاً یادم نبود، پیدا کردم با یه کاموایی که از سر شال گردن «شب برفی پرستاره» م باقی مونده بود، باقی موندۀ اون پارچه مشکی ظریف رو هم که عاشقشم و به ثمن بخس خریده بودم و باهاش یه بلوز به سبک اسپانیایی دوخته بودم رو هم پیدا کردم. قبلاً فکر می کردم تو اون یکی کشو گذاشتمش. درحد یه بلوز دیگه یا حتی یه تونیک بی آستین ازش مونده!
خدایااااا خیلی دوستشون دارم!
دلم می خواد خودمو توی کامواها و تیکه پارچه های رنگی رنگی غرق کنم. دلم می خواد برای چندتاشون که خیلی دوستشون دارم، دنبال مدل مناسب بگردم و روشون کار کنم.