فروردین 93

ماجرای آن غربی که در چاه ...

آدمیزاد تنهاست. این را به هرحال در دوره(ها) یی از زندگی اش می فهمد. گاهی انکارش می کند و میخواهد خلافش را ثابت کند، گاهی هم این خلأ را با چیزی پر می کند. ولی مسأله، وجود این خلأ/ واقعیت در زندگی آدمیزاد است.

وقتی نوبت فهم من شد، آن خلأ را در خودم احساس کردم. اما یادآوری داستان سهروردی و تمثیل «قصۀ غربت غربیه» اش آرامم کرد؛ اینکه انسانی اهل تفکر و عمیق به این نکته اشاره داشته باشد برای من اتمام حجت بود، یعنی تلاش تا یک جاهایی معنا و نتیجه دارد و بیشتر از آن آب در هاون کوبیدن است.

انسان ، موجود غریبی که در چاه ظلمات این جهان غریب افتاده و همواره در پی یافتن راه بازگشت به اصل و مبدأ خود است ...

گاه که در عمق چاه راه می روم و یک باره همه جا در تاریکی فرو می رود، آرام آرام دست می کشم به فضای خالی تا که دستم دیواره ای را لمس کند. سنگ تیرۀ سردش با خاطرات مبهمی که در پستوهای ذهنم خانه کرده اند، آشنایی دارد. پشتم را به آن تکیه می دهم ، می خزم به پایین تا بتوانم بنشینم و زانوها را بغل کنم تا دوباره کورسویی برای ادامه دادن پیدا شود. شاید آن نور، راه به ناکجا آباد ببرد و شاید راهنمای مسیر درست باشد؛ به هرحال باید منتظر آن بمانم تا بتوانم از جا بلند شوم و ادامه بدهم.

_ وقت هایی بوده که در عمق تیرگی، دیوار هم سرناسازگاری داشته؛ مرا به خود نپذیرفته و انگار نخواسته آنجا بنشینم. به ناچار دست برآن ساییدم؛ این بار برای یافتن جای مناسب نشستن و تکیه دادن. گاهی اینطور میشود. چاه است دیگر، بزم خوبان که نیست.


چون می گذرد ..

از دیروز ، روزگارم به نوشیدن دمنوش بابونه می گذره .


بهاریه

_خیلی همت کنم، این 2-3 کتاب کتابخونه که دستمه رو تمومشون کنم.

_فیلم دیدنم هم که لاک پشتا رو خجالت زده می کنه؛ پریشب یه فیلم رو شروع کردم و هنوزم تموم نشده :)))

_بیشتر توی حس سریال دیدنم و از سریالی که دنبال می کنم، 2 اپیزود ندیده مونده. برای همین دلم نیومد و دارم تند تند بقیه شو دانلود می کنم تا اگه اپیزودی طوری تموم شد که شدیداً نیاز به دیدن بقیۀ ماجرا داشتم، دستم خالی نباشه.

_درمورد دوتا تصمیم شیرین مهم برای زندگی م جدی تر شدم؛ این جدی تر شدن فقط من و هالۀ دورم رو در بر می گیره.. این که کی از کنج خلوتم پاشم و عملی شون کنم و اینکه چجوری پیش برم، هنوز روشن نیست. مثل یک داروی آرامبخش که توی جیب بغلم باشه ولی ازش استفاده نکنم .. اما درواقع داروی ویتامینه و ضروری برای ادامۀ حیات هست یه جورایی . لابد وقتی پوکی استخون گرفتم قراره بفهمم :/

_ همه ش دلم شوکوفه و بوی بهار و جوونه و .. می خواد. حتی شده فقط تصورشون کنم.

* محبوب این روزام هم آلبوم جدید همایون شجریان هست و بهترین حالتش برای گوش دادن ( برای من) در سکوت و خلوت و تنهایی شبه . بعضی موزیک ها زمان خاصی رو می طلبن برای شنیده شدن. این یکی م اینطوری بهم سازگار شده. درسته که مث باقی از «چرا رفتی» ، «کولی» ، «درون آینه» خیلی خوشم میاد اما بدون پیش بینی قبلی، «دل به دل» منو به اوج میبره.


ورنون و گندی که گریبونشو گرفت

_تعطیلات عید مثل باقی همتایان اخیرش و طبق قانونی که حدوداً ده سال از عمرش می گذره، به «نخواندن کتاب» گذشت. موضوع اینه که کتاب خوندن منع نمیشه، منتها حس و حال بهاری و هیجان و مخلفاتش اونو به سایه میرونه و تا وقتی واقعا حسش نباشه یا بهش محتاج نباشم سراغ کتاب و مطالعه نمیرم. بیشتر دوست دارم این روزا کارایی رو انجام بدم که خیلی خاص این روزا هستن .. حالا بگذریم.

_دیگه نهایتش تموم کردن اون 20-30 ص باقی مونده از اون جلد کتاب نارنیا بود و من موندم و «تابستان گند ورنون» نخونده روی دستم.

_ از دیروز آروم آروم شروع کردم و ص به ص خوندمش، دیدم خودش داره میشه فصل فصل.. میره جلو. صفحاتش زیاده (500ص) ولی فونتش هم به نظرم درشته چون یه ص زود تموم میشه . خوش خوان هم هست و اصطلاحات و تیکه ها و تحلیل های تقریباً «ناتور»ی خوبی داره . تشبیه هاش خیلی اوقات یکه ان و آدم حظ می کنه. با وجود «ناتور» ی بودنش، کپی برداری و ملال آور نیست. به نظرم ترجمه ش هم خیلی خوبه. فقط مترجم توی پانویس ها خیلی زحمت کشیده_ اینکه میگم خیلی، واقعا خیلی_ تا بیشتر اصطلاح های «ورنون»ی برای خواننده خوب جابیفته و این برعکس توی چشم من میره! نمیدونم، شاید چون با خوندن این اثر دارم با یه جامعه ستیز بدشانس تنها مونده همراهی می کنم، این به نظرم یه جور بزرگتر بازی میاد و بهم نمی چسبه. شاید مثلاً اگه مترجم همۀ این توضیحاتو به ته کتاب منتقل می کرد، اون بالای سر بودنش اینطوری از طرف من حس نمی شد و بیشتر لذت می بردم.

خلاصه اینکه نصف کتابو رد کردم و خیلی جاها رو هم علامت زدم یادداشت کنم.

_نکتۀ جالب اینه که من اولین خوانندۀ این کتاب توی این کتابخونه هستم چون اون برگه ای که می چسبونن به ته کتاب برای درج تاریخ برگشتش، سفید بوده :)



سال نو، تقویم نو

تقویم جدید امسال با صفحه های بزرگ و سفید و جادار، کنار قدیمیه ، تقریبا با همون سیستم پارسال شروعش می کنم :

صفحۀ پیش از اول فروردین رو با رنگهای مختلف پر می کنم ؛ « فیلم، سریال » با رنگ صورتی، «کتاب» با بنفش اکلیلی، «کارهای هنری» سبز، .. آبی آسمونی رو به چیزی اختصاص نمیدم. چون می دونم این وسطها یه چیزی پیش میاد که ازش استفاده می کنم اونم نه در جای تعیین شده از قبل براش. مشکی و آبی معمولی هم که برای نوشتن توضیحات و اتفاق های روزانه و نقل قول از کتابا و فیلما هستن ، قرمز هم برای مطالعات خاص..

_تقویم پارسال سه تا دسته بندی دیگه م داشت که توی دوتاشون تقریباً پیشرفت های خوبی داشتم، برای همین امسال جداگانه حسابشون نکردم . جزو دسته بندی های اصلی دیگه محسوب می شن. یه دستۀ دیگه م بود درمورد دوستان و آشناها که اونو هم جداگانه ننوشتم.

_ از تقویم پارسالم راضیم . بیشتر از اون هم ازش توقع ندارم، یه چیزایی نوشتنی نیستن..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد