امیره : اوایل که من و همسرم به پاریس اومده بودیم ، می ترسیدم آپارتمانمون رو ترک کنم . به همین خاطر از پنجره به کوچه زل می زدم و این گربه رو می دیدم که بین آشغال ها می گشت . یک روز ، چند تا بچه به کوچه اومدند و اونو تو یک جعبه گیر انداختند . تماشاشون می کردم که یک ترقه روشن کردند و توی جعبه انداختند . می تونستم زوزۀ گربه رو از سه طبقه بالاتر بشنوم . بعد بالاخره ، یک دلیل برای ترک آپارتمانم داشتم . این گربه رو نجات دادم و به خونه آوردمش . .. وقتی مطالعه می کنم کنارم می شینه . کنارم می خوابه و خُر خُر می کنه . اما هر از گاهی گازم می گیره یا بهم چنگ می زنه . این کارها رو می کنه چون گاهی وقت ها فراموش می کنه که حالا در امانه . به همین خاطر وقتی گازم می گیره ، می بخشمش ؛ چون می دونم « هرگز احساس امنیت نداشتن » چه جوریه . و این [ شناخت من ] به خاطر توئه . بنابراین من امروز تنها یک چیز ازت می خوام . الآن از تو می خوام که نسبت به تأیید آن چه با من انجام دادی ، عزّت نفس نشون بدی [ و بگی ] تو بودی که از من بازجویی کردی ، شکنجه م کردی و منو به خاطر داری .
سعید : تو رو به خاطر دارم . چهره ت رو به یاد میارم . از وقتی عراق رو ترک کردم صورتت مدام در نظرم هست . ... متأسفم . بابت اون چه با تو کردم خیلی متأسفم . من متأ ...
امیره : من می بخشمت . وقتی شوهرم برگرده بهش خواهم گفت که اشتباه وحشتناکی مرتکب شدم ؛ این که تو اون فرد نیستی ... و او تو رو رها می کنه .
سعید : چرا ؟ چرا میذاری برم ؟
امیره : ما همه می تونیم کاری رو که اون بچه ها با این گربه کردن ، انجام بدیم . اما من این کار رو نمی کنم . این کار رو نمی کنم .
Lost
Season 3
Episode: Enter 77