« هنوز هم از ورود از دری که در زمان بردگی اجازه ی وارد شدن از آن را نداشت لذت می بُرد . به دربان با لبخند پاسخ گفت . حال خوشی داشت ، به قدری که وقتی به وسط سرسرا رسید ، ایستاد و گفت :
_ تو راز خوشبختی را می دانی ماساوو ؟
دربان سر بزرگش را به علامت « نه » تکان داد .
_ این است که بمیری .
با بازیگوشی مشتی حواله ی شکم ماساوو داد و اخم کرد :
_ بمیری و بعد از نو زنده شوی و قدر هر روز را بدانی . آن وقت هر روز برایت مانند پیروزی بر خدایان ، لذت بخش است » . ( ص ٢۶١ ) *
* پــُمپــئی ؛ نوشته ی رابرت هریس ؛ ترجمه ی خجسته کیهان ؛ نشر افق
***
رمانی در مورد روزهای وقوع آتش فشانی که پمپئی را زیر و رو کرد . کاهنی پیشگویی می کند که پمپئی به شهری مشهور تبدیل خواهد شد ، مردمان زیادی از آن دیدن خواهند کرد که چهره های گوناگون دارند و به زبان های بیگانه سخن می گویند . اما اشراف شهر ، این پیشگویی دور را حمل بر زمانی نزدیک کردند و از شهرت شهرشان خشنود شدند . آنها گمان می کردند شهر همیشه پابرجا خواهد ماند و روز به روز بر رونقش افزده خواهد شد .
داستانی بر اساس اسناد و مدارک معتبر در مورد پمپئی که سرنوشت اشراف فاسد و مردان دانش در آن به هم گره می خورد . روزنامه ی گاردین ( Guardian) آن را کنایه ای برای حادثه ی ١١ سپتامبر می شمارد . ( پشت جلد رمان )
خواندن ۴٠ صفحه ی ابتدایی آن اندکی کسالت بار و کند پیش رفت . اما از آن به بعد دری به دنیای قدیم و افسانه ای به رویم گشوده شد . شخصیت پردازی ها تا حد زیادی خوب بود . ریتم رمان به دلیل دوری از حادثه پردازی ها و تعلیق های فراوان ، روی هم رفته تند و هیجان انگیز نبود . اما حادثه ی اصلی ، همچون گدازه های مهیب آتش فشان ، منتظر زمان مناسب بود تا فوران کند . تقریباً از همان ابتدا احساس خطر و دلهره ای پنهان خواننده را همراهی می کند . ...