خواب آدمهای فراموششده را میبینم؛ آدمهای رفته، راندهشده.
حلقهها و زنجیرهای ضخیم نیمهبریده گاهی با نسیمی غژغژ میکنند و نمیدانم باید بهکل ببرمشان و بیندازمشان دور تا در ساحل متروکی زیر خزههای فراموشی دفن شوند یا وسواس نداشته باشم چون آنقدر توان ندارند که کشتی را در جای خود ثابت نگه بدارندیا آن را زیر آب بکشند.
* نیکی و نیایش.