حفره‌های کوچک سیاه

ولی از همان اولی که مشخص شد سیمین می‌خواهد از نادر جدا شود و نادر وضعیت و حالش طوری بود که تلاش خاصی نمی‌کرد من اندوهگین شدم؛ خیلی اندوهگین. چقدر حیفم می‌آمد! دلم دوپاره شده بود؛ بخشی پیش زوجی چنین خوب (به‌زعم من) و بخشی هم پیش ترمه، طفلک، که دیگر هیچ‌چیزی برایش به قوت سابق نخواهد بود.

کاش سیمین‌ها و نادرها راه خوبی داشتند همیشه برای با هم ماندن؛ حتی شاید دوری موقتی ولی بدون جدایی.

ـ تا چند روز پیش، واقعاً جرئتش را نداشتم این فیلم را دوباره ببینم.


جدایی نادر از سیمین 1389 | سیر مشاهدتی

اعصاب الی را هم معمولاً ندارم (بیشتر فضایش برایم سنگین است) و فروشنده را هم هنوووز ندیده‌ام (دلش را ندارم واقعاً). اما فیلمی مثل گذشته را راحت‌تر می‌توانم ببینم و همه می‌دانند را می‌توانم مثل آهنگی بگذارم در فضای خانه مدام پخش شود.

اعصاب الی را هم معمولاً ندارم (بیشتر فضایش برایم سنگین است) و فروشنده را هم هنوووز ندیده‌ام (دلش را ندارم واقعاً). اما فیلمی مثل گذشته را راحت‌تر می‌توانم ببینم و همه می‌دانند را می‌توانم مثل آهنگی بگذارم در فضای خانه مدام پخش شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد